قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

اهمیت مساله مهدویت مثل اهمیت نبوت است چون آن چیزی که مهدویت مبشر آن است که همه انبیا برای آن آمده اند و آن ایجاد یک جهان توحیدی و ساخته بر اساس عدالت و با استفاده از همه ظرفیت هایی که خدای متعال در انسان قرار داده دوران ظهور دوران جامعه توحیدی است دوران حاکمیت توحید است دوران حاکمیت حقیقی دین دوران استقرار عدل است به معنای کامل و جامع این کلمه انبیا برای این آمدند

"جستجو در مطالب ویلاگ "

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سایت های کاریابی و کارآفرینی

داستانهایی از امام علی (ع) کودک و کودکی

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۵ ب.ظ

 

سرور جوانان بهشت

ابن عباس می گوید : رسول خدا (ص) در جایی نشسته بود. حسن (ع) به سوی حضرت می آمد. چون پیامبر (ص) او را دید ، گریه کرد و فرمود : «بیا به سوی من ، بیا به سوی من ای پسرم!». حسن (ع) هم نزدیک آمد ، تا روی زانوی راست پیامبر (ص) نشست . رسول خدا (ص) فرمود : «اما حسن ، همانا او پسر من است و از من است و نور چشم من و روشنی قلب من و میوه ی دل من و آقای جوانان بهشت و حجت خدا بر امت است ». امر حسن (ع) امر من است و کلام او ، کلام من است . کسی که از او پیروی کند ، مرا پیروی کرده و کسی که او را نافرمانی کند ، مرا نافرمانی کرده است ». در ادامه ، از شهادت ایشان خبر داد و فرمود : «هر کس که بر حسن (ع) گریه کند ، کور نمی شود ، روزی که چشمها کور می شود ؛ و کسی که برای او غمگین شود ، دلش غمگین نیست ، روزی که دلها غمناک اند ؛ و کسی که در بقیع او را زیارت کند ، قدمهایش بر پل صراط نمی لغزد ، روزی که قدمها می لغزند»(1)

دریافت
حجم: 3.96 مگابایت
توضیحات: اپلیکیشن وبلاگ قرارگاه فرهنگی و اقتصادی بازرگان

نوجوانان باهوش ، اولین مسلمان

علی (ع) وارد خانه شد. پیامبر (ص) و خدیجه (س) مشغول خواندن نماز بودند. ایستاد و به رکوع و سجود آنها نگاه کرد . پیامبر (ص) آیاتی از قرآن را تلاوت می کرد. چون نماز آنها تمام شد ، علی (ع) از کارشان پرسید : پیامبر (ص) در جواب فرمود : «ما نماز می خوانیم ، برای خدایی که مرا به پیامبری مبعوث کرده است» ؛ و علی (ع) را به اسلام دعوت کرد. او مهلت خواست تا با پدرش مشورت کند. شب تا صبح در فکر بود . صبح نزد رسول خدا (ص) آمد و فرمود : «خداوند مرا آفرید ، در حالی که با پدرم مشورت نکرد. پس دلیلی ندارد که من هم در مورد عبادت او با پدرم مشورت نمایم ». (2)

علی (ع) نوجوانی ده ساله بود که به دین اسلام ایمان آورد. (3) اولین کسی بود که با رسول خدا (ص) نماز جماعت خواند.

عفیف کندی می گوید : در زمان جاهلیت برای خریدن لباس و عطر به مکه سفر کردم و با عباس عموی پیامبر (ص) ملاقات کردم . به کعبه نگاه می کردم. ناگهان دیدم جوانی آمد و به آسمان نگاه کرد و رو به کعبه مشغول نماز شد. چند لحظه بعد ، نوجوانی آمد و سمت راست او ایستاد ، و بعد هم بانویی پشت سر آن دو ایستاد. از عباس جویا شدم ، گفت : آن جوان محمد (ص) است و آن نوجوان ، پسر عمویش علی (ع) و آن زن هم خدیجه (س) همسر محمد (ص) است ».

عفیف کندی می گوید : «ای کاش من چهارمین آنها می بودم». (4)

خود علی (ع) در نهج البلاغه می گوید : «بار خدایا! من نخستین کسی هستم که به حق رسیده و از آن را شنیده و پذیرفته است . هیچ کس بر من نماز پیشی نگرفت ، مگر رسول خدا (ص) .»(5)

همچنین علی (ع) می فرماید : «قبل از بعثت ، رسول خدا (ص) به حراء می رفت و من او را می دیدم . در آن زمان اسلام در خانه ای نیامد ، مگر به خانه رسول خدا (ص) و خدیجه (س) که من سومین آنها بودم».(6)

در یکی از سالهای قحطی مکه ، رسول خدا (ص) علی (ع) را که هشت ساله بود ، از ابوطالب گرفت ، تا او را تربیت نماید و زحمتهای ابوطالب را جبران کند و فرمود : «من همان ر ا برگزیدم که خدا او ر ا برای من برگزیده است ».(7)

رفتار با یتیمان

یک روز علی (ع) به زن فقیری برخورد کرد که چند کودک یتیم داشت که از شدت گرسنگی ، گریه می کردند. آن زن با آنها مشغول بازی بود تا خوابشان ببرد. و آتشی در زیر دیگ روشن کرده بود و در داخل دیگ ، مقداری آب ریخته بود که فکر کنند برای آنها غذا می پزد. حضرت به منزل رفت و ظرف خرما و کیسه ای آرد و قدری روغن و نان و برنج به دوش گرفت و به سوی خانه ی آن زن رفت . قنبر خواهش کرد که آن وسائل را او حمل کند ؛ اما آن حضرت راضی نشد. چون به منزل آن زن رسید ، اجازه خواست و داخل شد . قدری برنج و روغن در داخل دیگ ریخت چون پخته شد ، برای بچه ها حاضر کرد و به آنها خورانید تا سیر شدند. بعد برخاست و با دست و پا میان خانه راه می رفت و «بع بع» می کرد و آن کودکان می خندیدند. سپس از خانه خارج شد. قنبر گفت : «امروز چیز عجیبی مشاهده کردم و شما و دست و پایتان را زمین گذاشته بودید و بع بع می کردید». فرمود : «وقتی که وارد خانه شدم . اطفال را گرسنه و گریان دیدم. خواستم وقت بیرون رفتن آنها را خندان ببینم».(8)

همبازی

کودکی بر سر ناودان بام خانه رفت و مادرش متوجه نبود. فاصله بام تا زمین بیست متر بود. مادر فریاد می زد که بچه ام می افتد و می میرد. کودک هم به حرف کسی گوش نمی داد. مردم جمع شدند ، نتوانستند کاری بکنند.حضرت علی (ع) از آنجا می گذشت ، چون جریان را دید فرمود : کودکی هم سن او بیاورید و در کنار راه رها کنید. این کار را کردند . آن دو با هم بازی می کردند و مادرش رفت ، او را گرفت و پایین آورد و دست امام علی (ع) را بوسید.(9)

عطوفت پدرانه

حبیب بن ابی ثابت می گوید : روزی مقداری عسل به عنوان بیت المال آوردند. حضرت علی (ع) فرمود تا یتیمان را حاضر کردند. موقعی که عسل را بین نیازمندان تقسیم کرد ، خودشان به دهان یتیمان عسل می گذاردند. بعضی گفتند : «ای علی ! این عمل برای چیست؟». فرمود : «امام ، پدر یتیمان است ، به دهان آنها عسل می گذارم و به جای پدران از دست رفته ی آنها به آنها عطوفت پدرانه می کنم».(10)

علی و کودکان

روزی زنی مشکی پر از آب به خانه می برد. امام علی (ع) او را دید ، فهمید شوهر ندارد و بی سرپرست است . لذا نزد او رفت و مشکش را به خانه رسانید. روز بعد تصمیم گرفت برای یتیمان او غذایی ببرد. این کار را کرد و وارد خانه ی آن زن شد و به او گفت : «نان می پزی یا از کودکانت نگهداری می کنی؟» زن گفت : «من نان می پزم ، تو از بچه ها نگهداری کن ». امام علی (ع) هم با گوشتی که آورده بود ، کباب درست کرد و با خرما به دهان بچه ها می گذاشت و هر بار می فرمود : «فرزندانم ، علی را حلال کنید ، اگر در کار شما کوتاهی کرده است ». خمیر که حاضر شد ، علی (ع) تنور را روشن ساخت و صورت خود را به آتش نزدیک کرده ، می فرمود : «ای علی ! بچش طعم آتش را ، که این جزای کسی است که از وضع یتیمان بی خبر است». حضرت در آخر به آن زن گفت : «از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهی شده ، شرمنده ام ». (11)

امام (ع) آنقدر به یتیمان محبت می کرد که فردی به نام ابوالطفیل که می دید حضرت علی (ع) به دهان یتیمان عسل می گذارند ، می گفت : «دوست داشتم من هم یتیم بودم تا مورد محبت علی (ع) قرار می گرفتم ». (12)

شیرین زبانی

روزی علی (ع) در منزل نشسته بود و دو کودک خردسال او عباس (ع) و زینب (س) در طرف راست و چپ ایشان نشسته بودند. علی (ع) به عباس (ع) فرمود : «بگو یک». گفت : «یک». فرمود «بگو دو» . گفت : «حیا دارم با زبانی که یک گفتم ، دو بگویم». علی (ع) چشمان عباس را بوسید. بعد زینب (س) گفت : «پدر جان آیا ما را دوست داری ؟». فرمود : «بله ، فرزندان ما پاره های جگر ما هستند ». گفت : «دو محبت در دل مردان با ایمان نمی گنجد. دوستی خدا و دوستی فرزند. ناچار باید گفت : به نسبت به ما مهربانی ، ولی محبت خالص برای خداست». این جمله ی زیبا از زبان زینب خردسال ، برای علی (ع) جالب بود . نسبت به آن دو کودک ابراز محبت کرد و آن دو را تشویق کرد.(13)

کشتی گرفتن علی (ع)

ابوطالب پسران خود و پسران برادرش را جمع می کرد و به آنها دستور می گفت تا با هم کشتی بگیرند ؛ و این رسمی در بین اعراب بود. علی (ع) آستینهایش را بالا می زد و با برادران و پسرعموهای بزرگتر و کوچکتر خود کشتی می گرفت . ابوطالب همواره می گفت : علی (ع) پیروز بود. به همین دلیل علی (ع) را پیروز مند می نامیدند وقتی آن حضرت بزرگتر شد ، یک کشتی گیر قوی شده بود با ستمکاری کشتی می گرفت و آنان را به زمین می زد ؛ و چه بسا کمربند ستمکاری را می گرفت و او را بلند می کرد و به زمین می زد.(14)

مدافع کوچک

قریش به بچه های خود یاد داده بودند که وقتی پیامبر اکرم (ص) از خانه بیرون می آمد ، پشت سر حضرت می دویدند و شعرهایی بر علیه ایشان می خواندند و رسول خدا (ص) را اذیت می کردند. علی (ع) که کودک بود ، به رسول خدا (ص) می گفت : «هر وقت از خانه بیرون می روی ، مرا با خود ببر». پیامبر اکرم (ص) از خانه بیرون می آمد ، تا بچه ها می آمدند به حضرت آزار برسانند ، علی (ع) آنها را دنبال می کرد و گوش و بینی آنها را می کشیدآنها هم نزد پدران خود شکایت می کردند که : «قضمنا علی ؛ علی ما را گاز گرفته » اذیتمان کرده). لذا درکودکی به حضرت لقب «قضم»داده بودند. (15)

پرستاری علی (ع)

فاطمه بنت اسد می گوید : وقتی علی (ع) متولد شد ، پیامبر اکرم (ص) سی سال داشت و علی (ع) را بسیار دوست می داشت . پیامبر اکرم (ص) به من فرموده بود که گهواره علی (ع) را نزدیک رختخواب من بگذار و بیشتر از همه ، سعی در تربیت علی (ع) داشت . او را با خود به حمام می برد و می شست. وقتی گرسنه می شد ، به او شیر می داد. وقت خواب ، گهواره ی او را تکان می داد و در وقت بیداری ، با او بازی می کرد و سخن می گفت . او را بغل می کرد و می فرمود : «این برادر ، جانشین ، یاری کننده ، پشتیبان ، امانتدار و داماد من خواهد بود». پیامبر اکرم (ص) دائما علی (ع) را با خود به کوههای مکه و دره ها و بیابانهای اطراف آن می برد. (16)

پی نوشتها:

1- همان ، ج 44 ، ص 148.

2- سیره المصطفی ،ص125.

3- سیره ابن هشام ، ج 1 ، ص245.

4- کامل ابن اثیر ، ج 2 ، ص872.

5- نهج البلاغه ، ص407.

6- نهج البلاغه ، خطبه

7- مقاتل الطالبین ، ابی الفرج اصفهانی ، ص26.

8- منتخب التواریخ ، ص886.

9- بحارالانوار ، ج40 ، ص267.

10- همان ، ج 27 ، ص247.

11- همان ، ج 41 ، ص52.

12- همان ، ج29.

13- کودک ، محمد تقی فلسفی ، ج2 ، ص344.

14- مناقب ، ج2 ، ص324.

15- بحارالانوار ، ج 20 ، ص52.

16- همان ، ج 35 ، ص9.

منبع: حکایات کودکی معصومین علیهم السلام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پخش زنده حرم