قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

اهمیت مساله مهدویت مثل اهمیت نبوت است چون آن چیزی که مهدویت مبشر آن است که همه انبیا برای آن آمده اند و آن ایجاد یک جهان توحیدی و ساخته بر اساس عدالت و با استفاده از همه ظرفیت هایی که خدای متعال در انسان قرار داده دوران ظهور دوران جامعه توحیدی است دوران حاکمیت توحید است دوران حاکمیت حقیقی دین دوران استقرار عدل است به معنای کامل و جامع این کلمه انبیا برای این آمدند

"جستجو در مطالب ویلاگ "

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سایت های کاریابی و کارآفرینی

لبخندهای امیرالمومنین علی علیه السلام

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۷ ب.ظ

اولین مرد مسلمان

روزی امیر مؤمنان علی علیه السلام چنان شادمانه خندید که دندانهای مبارکش آشکار شد. دوستان امام علیه السلام تا آن روز ندیده بودند که او چنین با نشاط بخندد، پس از این خنده زیبا،‌امام علیه السلام به مناجات با پروردگار پرداخت و گفت: «خدایا!‌ در میان این امت،‌من جز رسول خدا بنده ای را نمی شناسم که پیش از من تو را پرستیده باشد.»

اشتباه قنبر

قنبر خادم امام علی علیه السلام به خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان!‌ برخیزید که من چیز خوبی برایتان کنار گذاشته ام.» حضرت با تعجب فرمود: «وای بر تو،‌ چه چیزی؟!» قنبر گفت: «شما حالا بیایید». امام علیه السلام برخاست و همراه قنبر به خانه رفت. وقتی در خانه را باز کرد با صحنه عجیبی رو به رو شد. کیسه بزرگی پر از پیاله های طلا و نقره در وسط خانه قرار داشت. قنبر با خوشحالی عرض کرد: «ای امیر مؤمنان!‌ من دیدم که شما همه چیز را بین مردم تقسیم می کنید. گفتم این را از بیت المال برایتان کنار بگذارم.»

دریافت
حجم: 3.96 مگابایت
توضیحات: اپلیکیشن وبلاگ قرارگاه فرهنگی و اقتصادی بازرگان
قنبر خیال میکرد که با این کار امام را خوشحال خواهد ساخت؛‌ اما امیر مؤمنان علیه السلام سخت ناراحت شد و فرمود:‌«وای بر تو ای قنبر!‌ می خواهی آتشی بزرگ را وارد خانه من کنی؟!» آنگاه شمشیرش را بیرون آورد و آن کیسه را شکافت و پس از دعوت مردم، ظرفهای طلا و نقره را در میان آنها تقسیم کرد. بعد به بیت المال رفت و بقیه اموال را هم به مسلمانان داد. در گوشه بیت المال هنوز خرده وسائلی مثل نخ و سوزن باقی مانده بود. حضرت دستور داد که هر کس مقداری از آنها را نیز بر دارد. مردم که با گرفتن آن همه طلا و نقره حسابی سیر شده بودند،‌ عرض کردند: «ما نیازی به این وسائل نداریم.»

امام علیه السلام لبخندی زد و فرمود:‌«باید خوب و بد بیت المال را با هم بر دارید.»

فرشتگان خدمتگزار فاطمه اند

سلمان به خدمت حضرت فاطمه علیهما سلام رسید. دختر گرامی پیامبر در حال آرد کردن جو با آسیای دستی بود. به خاطر کار زیاد،‌ دستش زخم شده بود و از دسته ی آسیا خون می چکید. حسین علیه السلام هم در گوشه ای از اتاق ها تنها مانده بود و از گرسنگی بی تابی می کرد.

سلمان از دیدن این صحنه سخت متاثر شد و با خود گفت:‌«چرا باید دختر عزیز رسول الله (ص) آن قدر کار کند که دستش زخم شود و در حالی که کودکش ناآرام است،‌باز هم به کار ادامه دهد.» او به فاطمه علیها السلام عرض کرد:‌ «ای دختر رسول خدا!‌ به اندازه ای که فعلاً‌ برایت کافی باشد آرد کرده ای. فضه هم که اینجاست،‌ از او کمک بگیر.»

- رسول خدا به من سفارش کرده که فضه یک روز در میان کار خانه را انجام دهد. نوبت او دیروز بود.

- پس بگذار من جو را آسیاب کنم یا حسین را برایت آرام سازم؟

- من حسین را بهتر آرام می کنم. تو جو را آسیاب کن.

سلمان تا هنگام نماز به فاطمه کمک کرد و موقع نماز به مسجد رفت تا به امامت رسول خدا نماز بخواند. پس از نماز، سلمان همه آنچه را که در خانه فاطمه دیده بود برای علی تعریف کرد. علی علیه السلام از شنیدن این ماجرا خیلی ناراحت شد و با چشمی گریان از مسجد بیرون رفت. اندکی بعد علی علیه السلام به مسجد بازگشت و با چهره ای شاد و خندان خدمت پیامبر رسید. رسول خدا پرسید:‌ «چرا می خندی؟» علی علیه السلام عرض کرد: «نزد فاطمه که رفتم،‌ دیدم او به پشت دراز کشیده و حسین و نیز در آغوش او خوابیده و سنگ آسیا هم بدون آنکه دستی آن را حرکت دهد می چرخد.»

رسول خدا لبخندی زد و فرمود:‌ « ای علی!‌ آیا نمی دانی خداوند فرشتگانی دارد که در زمین می چرخند و تا قیام قیامت به محمد و آل محمد خدمت می کنند.»

فرود از پشت بام کعبه

پس از فتح مکه در سال هشتم هجری،‌ رسول خدا همه بت هایی را که در خانه کعبه بود شکست. تنها بت سالم در مسجد الحرام،‌ بتی بود که بر پشت بام کعبه قرار داشت. پیامبر تصمیم گرفت آن را بشکند. برای این کار،‌ علی را روی شانه های خود قرار داد و وی رابه بالای کعبه فرستاد. هلی بت را گرفت و از پشت بام خانه خدا بر زمین انداخت. بت تکه تکه شد و بدین ترتیب خانه خدا از وجود آثار شرک و کفر جاهلیت پاک گردید.

علی که هنوز بالای کعبه بود،‌ برای پایین آمدن،‌ به ناودان آویزان شد و بر زمین پرید. پایش که به کف مسجد رسید. لبخند زد.

رسول خدا فرمود:‌ «ای علی! خدا همیشه لبهایت را خندان سازد،‌ چرا خندیدی؟!» علی عرض کرد: «ای رسول خدا!‌ از این خندیدم که من خود را از بالای کعبه بر زمین انداختم،‌ ولی درد و رنجی احساس نکردم».

پیامبر فرمود:‌«در حالی که محمد تو را بالا برد و جبرئیل تو را پایین آورد،‌ چرا احساس درد و رنج کنی؟»

لبخند پیروزمندانه

در یکی از روزهای جنگ طولانی «صفین» امام علی علیه السلام رو به لشکر معاویه کرد و با صدای بلند چندین بار معاویه را صدا زد. معاویه به سربازانش گفت: «از او بپرسید چه کار دارد؟»‌ سربازان معاویه پیغام وی را به امیر مؤمنان رساندند. حضرت فرمود: دوست دارم خودش را ببینم و چیزی به او بگویم.» معاویه و مشاورش  عمر و عاص از میان لشگر گذشتند و در برابر امام ظاهر شدند. نزدیکتر که آمدند، امام علیه السلام به معاویه فرمود:‌ «وای بر و تو!‌ برای چه مردم را به خاطر اختلافی که بین من و توست می کشی ( و باعث می شوی که) گروهی،‌ گروهی دیگر را به قتل رسانند. به مبارزه با من تن ده تا هر کدام که کشته شدیم، حکومت از آن دیگری باشد (و دیگر،‌ مردم بی گناه کشته نشوند.)»

معاویه رو به عمر و عاص کرد و گفت: «نظر تو در این باره چیست؟» عمر و عاص گفت: «این مرد حرف منصفانه ای می زند و بدان که اگر از او بترسی ( و درخواستش را نپذیری) تا روزی که عربی روی زمین زندگی می کند، ننگ و عار بر تو و نسل تو خواهد بود.» از سخن شیطنت آمیز عمر و عاص،‌ معاویه خیلی ناراحت شد؛‌ چون عمرو عاص آشکارا او را به هلاکت و نابودی تشویق می کرد. معاویه می دانست که اگر در برابر امام علیه السلام قرار گیرد سرانجامی جز مرگ نخواهد داشت. برای همین به عمر و عاص گفت:‌ «ای عمر و عاص!‌ کسی مانند من فریب نمی خورد. به خدا قسم هرگز دلاوری به جنگ پسر ابوطالب نرفته مگر آنکه علی،‌ زمین را از خون او سیراب کرده است.» معاویه این را گفت و همراه عمرو عاص به پناهگاه خود در میان لشگر رفت.

با بازگشت ذلیلانه معاویه، لبخندی پیروزمندانه بر لبهای امام علی علیه االسلام نقش بست.

میلاد علی علیه السلام

«فاطمه بنت اسد» نه ماه برای تولد فرزندش انتظار کشید و وقتی درد زایمانش گرفت،‌ به مسجد الحرام رفت و با خدا اینگونه مناجات کرد:‌«پروردگارا!‌ من به تو و پیامبران تو و کتابهایی که تو فرستاده ای ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم علیه السلام  هم او که این خانه را بنا نهاد  (در یگانگی تو) تصدیق می کنم. پس به حق کسی که این خانه را ساخت و به حق فرزندی که در شکم دارم،‌ زایمان را بر من آسان پس از این مناجات،‌ دیوار کعبه شکافت و فاطمه بنت اسد،‌ وارد کعبه شد و دیوار،‌ دوباره به حالت اولش برگشت.

سه روز از این ماجرای حیرت انگیز گذشت و در روز چهارم،‌ فاطمه بنت اسد  در حالی که فرزندش علی را در آغوش داشت  از خانه خدا بیرون آمد و یکراست به سوی خانه خود رفت. ابوطالب از دیدن پسرش خیلی خوشحال شد. به اذن خدا، علی علیه السلام زبان باز کرد و به پدر سلام داد.

وقتی رسول خدا برای دیدن پسر عموی نو رسیده اش آمد،‌ علی علیه السلام از خوشحالی تکانی خورد و به پیامبر لبخندی زد و گفت: «سلام بر تو ای رسول خدا!»

زهد علوی

آن روز امام علی علیه السلام روزه بود. قنبر افطار ساده ای از آرد و شکر تهیه کرد و بعد از آنکه علامتی مثل مهر روی آن گذاشت، به خدمت امیر مؤمنان رسید.

در همان هنگام امام علیه السلام مهمانی داشت. مهمان حضرت که افطار مهر شده امیر مؤمنان علیه السلام را دید عرض کرد:‌ «ای امیر مؤمنان!‌ این کار شما بخل است. آیا ظرف غذایتان را مهر می کنید (که کسی از آن بر ندارد؟!)»

امام علی علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «شاید هم علت دیگری دارد. من دوست ندارم چیزی در شکمم فرو ببرم که نمی دانم از کجا آمده است (و حلال و حرام آن معلوم نیست.)»‌آنگاه مهر ظرف را برداشت و افطارش را بیرون آورد و مقداری هم برای مهمان خود کشید.

منبع:کتاب لبخند ستاره ها(حکایت هایی از لبخندهای چهارده معصوم علیهم السلام)

به کوشش: غلامرضا حیدری ابهری

  • بازرگان

امام علی (ع)

حضرت علی ع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پخش زنده حرم