۱۲
مرداد
۹۳
یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم، اونجا شده بود خونه گناه و معصیت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچی زنگ زدم به رفیقام، هیچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هیچی
میگفتم اینارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشینو برداشتم برم یه سرکی، چی بهش میگن؟ گشتی بزنم
تو راه که میرفتم یه خانمی را دیدم، خانم چادری وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
- ۱ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۵