۰۱
مهر
۹۳
به
من که رسید، همچنان قهقهه میزد که همه اتاق با قهقهههای او میلرزید.
چند لحظه بعد، جملهای به زبان عربی به سربازها گفت و ناگهان مرا کشیدند و
از کنار او بردند. نمیدانستم کجا میبرندم. پس از یک راهرو، دری باز شد و
دیدم حمام است که در یک لحظه مرا به داخل آن هل دادند. سرم را زیر دوش
گرفتند و آب را باز کردند!
- ۰ نظر
- ۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۸:۵۲