مهم دله ( خیلی جالبه از دست ندیدن و بخونین )!
مقدمه رو رها میکنم ! می رم سر اصل مطلب !
بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارمگفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج) به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟براش یه مثال زدم:
دیدم حالتش عوض شده
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشماش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه
انشالله دید و نگاه همه ما به مسائل دینی اینچنین باشه
امر به معروف :
زمان شاه بود.داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم.یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت.فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید:«ببخشید خانم،اسم شما چیه؟»خانم با تعجب جواب داد:«زهرا،چطور مگه؟»فاطمه خندید و گفت:«هم اسمیم»بعد گفت:«میدونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟»خانم که هاج و واج مونده بود گفت:«لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گردو غبار و اینجوری چیزا به ماشینشون آسیب نزنه.»فاطمه گفت:«آفرین!من و تو هم بنده خدا هستیم و خدا به خاطر علاقه ش به ما،یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم.خصوصا اینکه هم نام حضرت فاطمه(س) هم هستیم... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم،محجبه شده بود.»(شهیده فاطمه جعفریان)
یه دوستی برا پست قبلی کامنت گذاشته بود که شما دخترا، شما خانوما اصلا کی هستید؟ چرا فکر میکنید ما پسرا به شما نگاه میکنیم؟ فکر میکنید شما چی دارین که ما نگاهش کنیم و لذت ببریم که انقد حجاب میگیرین؟
در جوابش: اولا احساس میکنم که چقدر با حجاب داشتم زخم به قلب اونو و شیطون زدم خوشجال شدم اما میخوام جوابشو بدم.
من کیم؟چرا حجاب دارم؟
من یه دخترمسلمان از تبارسلمان.کسی که خدا گوهری نایاب در وجودش قرار داد. گوهری که دید هیچکس لایق نگه داری او نیست جز؛زن.گوهری در وجود من است که انرا دست نا اهلان نمیدهم چرا که ان امانت و ودیعه الهی است نزد من.ان گوهر عشق است.
عشق به خانواده ام.خدا گوهری در من نهاده که به توانم فرزندانی صالح تربیت کنم.هیچکس تاب دریافتن این گوهر را نداشت.
حال که من گوهری دارم که هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا ندارد حتی هم نوع من با جنسیت دیگری. من باید مراقب ان باشم.انرا رایگان از کف ندهمش.
من حجاب دارم. و به این میبالم. به خود میبالم که زنی هستم و گوهری نایاب دارم درون یسنه ام. قلبی پاک دارم درون ان. من این گوهر را به رایگانی به دیگران نمیدهمش. من ارزشی دارم بالاتر از نگاه تو.نگاه زهر الود تو میخواهد این گوهر را ازمن بستاند.
اما من این گوهر را رایگان به تو نمیفروشمش. من ارزشی دارم والاتر و بالاتر ازین ها...
ارزش من چادر من است.ارزش من میراث مادرم زهراست. من ارزش خود را بی ارزش نمیکنم . من ارزشم را تا پای جان حفظ خواهم کرد. حتی اگر سرم را بزنند.حجابم را لحظه ای از خود دور نمیکنم.
این است ارزش من.....
میراث مادرم زهرا.....
ارزش من حجاب من است....
یک مرد تعریف میکند
دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!
گفتم:بله
گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه
آره تو راست میگی ...
--------------------------------------
در سال 91سارا بوکر، هنر پیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی
، توضیحاتی را درباره خود ارائه داده است.
او در گفتگویی خود را اینگونه معرفی و علت مسلمان شدنش را اینگونه بیان می کند:
من
یک زن امریکائی هستم که در مرکز امریکا بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر
دیگری بزرگ شدم. با علاقه و تعلق خاطر شدید به زرق و برق زندگی در "گران
شهرها". در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل جنوبی میامی نقل مکان
کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی "زندگی پر زرق و برق"
هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می
دادم...
براساس
ارزیابی ارزش خودم بر مبنای میزان جلب توجه دیگران، من به ظاهر و جذابیت و
گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک
خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی "با کلاس" برای خود فراهم
کنم.
سالها
گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در "جذابیت زنانگی ام" پیشرفت می کنم
درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام افت می کند. من برده مد بودم. من گروگان
ظاهرم بودم.
به
علت افزایش مستمر فاصله میان رضایت شخصی من و سبک زندگی ام، من در فرار
از الکل و مهمانی ها (پارتی ها) به مراقبه (مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف
پناه می بردم. اما یک فاصله کوچک به یک دره تبدیل گشت. و در نهایت متوجه
شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر.
یازده
سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ
اسلامی، و اعلام شرم آور "جنگ صلیبی جدید" بودم، توجه ام به چیزی بنام
اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می
گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در "چادر"، کتک زنندگان زنان (همسران)،
حرام ها، و یک دنیا ترور و وحشت...
یک
روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشه ای معرفی شده است
برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و
سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به
شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح،
بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم.
سرانجام
من حقیقت را دریافتم: فعالیت ارضاء کننده جدید من چیزی جز قبول مذهبی
بنام اسلام، که می تواند سرچشمه آرامش برای من بعنوان یک مسلمان "فعال"
باشد، نبود.
من
یک ردای زیبای بلند و یک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است
خریداری کردم و در خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه،
بیکینی، و یا با لباس کار "شیک" سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم.
اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی
چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و آرامشی که من برای اولین
بار در زن بودن تجربه کردم...
من
احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از
چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره هائی که پر از نگاه
های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار
از دوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست
کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد
شدم.
من از حجاب
رضایت داشتم، اما دیدن رو به افزایش زنان مسلمانی که از نقاب استفاده می
کنند کنجکاوی مرا درباره نقاب برانگیخت. من نظر همسر مسلمانم را، که پس از
اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به
حجاب را جویا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که
نقاب نیست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا بجز صورتم
رامی پوشاند، و یک ردای سیاه بلند گشاد بنام "عبا" که تمامی بدن مرا از
گردن تا نوک پا را می پوشاند، بود.
هیچ
چیز مرا از تعویض بیکینی ام در ساحل جنوبی و زندگی پر زرق و برق سبک غربی
ام با زندگی کردن در آرامش با خالقم و لذت بردن از زندگی در میان
همنوعانم بعنوان یک شخص با ارزش، خوشحال نمی کند. بدین دلیل است که من
استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پای مرگ از حق لاینفک ام برای
پوشیدن اش دفاع خواهم نمود.
به
شما زنانی که مفاهیم زشت کلیشه ای علیه حجاب فروتنانه اسلامی را می
پذیرید، می گویم که: شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید.