قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

اهمیت مساله مهدویت مثل اهمیت نبوت است چون آن چیزی که مهدویت مبشر آن است که همه انبیا برای آن آمده اند و آن ایجاد یک جهان توحیدی و ساخته بر اساس عدالت و با استفاده از همه ظرفیت هایی که خدای متعال در انسان قرار داده دوران ظهور دوران جامعه توحیدی است دوران حاکمیت توحید است دوران حاکمیت حقیقی دین دوران استقرار عدل است به معنای کامل و جامع این کلمه انبیا برای این آمدند

"جستجو در مطالب ویلاگ "

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سایت های کاریابی و کارآفرینی

چند خاطره کوتاه از دفاع مقدس

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۵۶ ب.ظ
گردان پشت میدون مین زمینگیر شد
چند نفر رفتن معبر باز کنن
14ساله بود
چند قدم دوید سمت میدان ... یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش 14 سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت:

"تازه از گردان گرفتم ،حیفه! بیت الماله!"
و پا برهنه رفت...مقتدر مظلوم:مرجع کد ابزار مذهبی (نوای آنلاین) و شهدا

فرمان با عصا
در خط بودیم. مسئول محور، «حاج علی موحد» همراه با برادر «حسن قربانی» به خط آمده بودند تا به نیروها سر بزنند. من بیرون سنگر ایستاده بودم که با آنها برخورد کردم. حاج علی به من گفت: «فلانی برو داخل سنگر، اینجا در خطر هستی.»
گفتم: «الان می روم.»
ایشان یک عصا همراه داشت. با آن مرا مورد خطاب قرار داده و گفت: «به تو می گویم برو توی سنگر!»
من بالاجبار تصمیم گرفتم به داخل سنگر بروم. هنوز چند قدمی داخل سنگر نشده بودم که پشت سرم یک گلوله به زمین خورد. نگاهی به عقب انداختم، دیدم حاج علی موحدی و حسن قربانی هر دو بر زمین افتاده اند. هردوی آنها در اثر برخورد ترکشهای آن گلوله به شهادت رسیده بودند.
راوی: اسماعیل عابدی

***

نزدیک معشوق
یکی از بچه های تخریب مجروح شده بود. وقتی بچه های حمل مجروح او را می بردند، در وسط راه گفته بود: «نگه دارید! چرا مرا دور می کنید؟» بچه ها گفته بودند: «برادرجان تو را از چه چیزی دور می کنیم؟» در جواب گفته بود: «آقا دارد می آید و شما دارید مرا دور می کنید! چرا این کار را می کنید؟»
تا اینکه درجایی یک دفعه خودش را بلند کرده و مثل اینکه دستش را توی گردن کسی بیندازد، دست را به حالت بغل کردن کسی حرکت داده بود و بعد از روی برانکارد روی زمین افتاده بود. همین که او را بلند کرده بودند، دیده بودند که شهید شده است!…
راوی: سیدابوالقاسم حسینی

***

بسته آجیل
عملیات «والفجر۸» به پایان رسیده بود و ما برای پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بودیم.
یک روز از هدایای مردمی یک مقدار آجیل برایمان آوردند و به هرکدام از بچه ها یک بسته دادند. چند دقیقه ای از پخش این آجیل ها نگذشته بود که یکی از بچه ها آمد و گفت: «این بسته آجیل را یک نفر به نام ده نمکی به جبهه هدیه کرده است تو او را می شناسی؟» من ابتدا تصور کردم، قصد شوخی دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختی!
او گفت: «ببین، اینهم نامه اش.» و یک کاغذ کوچک را که داخل بسته آجیل قرار داشت به من داد. من هم کاغذ را باز کردم و ازدیدن دستخط آن متعجب شدم….
نامه متعلق به برادر کوچک من بود که در دبستان تحصیل می کرد. خوردن آجیلی که برادرم فرستاده بود، برایم بسیار لذت بخش بود.
راوی: ابوالفضل ده نمکی

***

خاطره نگار
شهید «براتی» عادت عجیبی داشت: قبل از اینکه عملیات شروع شود، در اردوگاه به وسیله ضبط کوچکی که داشت، با بچه ها مصاحبه کرده و خاطراتشان را جمع آوری می کرد، و می گفت: «می خواهم اگر شهید شدید خاطراتتان را داشته باشم.» ولی یک بنده خدایی نبود که با خودش مصاحبه کند؛ تا اینکه بالاخره او هم شهید شد!…
راوی: ناصر بسایری

***

شما که شهید نمی شی!
درمنطقه «ام القصر» در خط پدافندی بودیم. مسئول دسته مان برادری به نام «سیدجلیل میرشفیعیان» بود. او فرد مخلصی بود و نماز شبش ترک نمی شد.
روز آخری که می خواستیم به عقب بیاییم، ایشان شبش در پست نگهبانی بود و مسئول شیفت ما به حساب می آمد. ما توی سنگر نشسته بودیم که ایشان آمد و گفت: «بچه ها! بهتر است از همدیگر حلالیت بخواهیم چون من تا چند دقیقه دیگر شهید می شوم!»
ما با او شوخی کردیم و گفتیم: «نه بابا، آقاسید، شما که شهید نمی شوی.»گفت: «باور کنید من شهید می شوم و همین تویوتایی که الان از اینجا عبور کرد، وقتی برگردد شما مرا داخل آن تویوتا می گذارید!»
ما بازهم مطلب او را شوخی گرفتیم. بالاخره هر طور شد، از ما حلالیت طلبید و دست و صورت یکدیگر را بوسیدیم و ایشان از سنگر بیرون رفت. هنوز ۷-۸ منزل دور نشده بود که یک خمپاره ۶۰ کنارش به زمین خورد و ایشان را به شهادت رساند. قابل توجه آنکه جنازه مطهر این شهید را به وسیله همان تویوتای مزبور به عقب منتقل کردیم!
راوی: حسین تواضعی

***

جلودار
تعدادی از نیروهای گردان زخمی شده و یا به شهادت رسیده بودند. به ما دستور رسیده بود که به عقب بازگردیم. بجز یکی از برادران که مسئولیتی در گردان داشت، کس دیگری راه را بلد نبود. این برادر هم زخمی شده بود؛ تیر به گوشه چشمش خورده و از آن طرف بیرون آمده بود. چشم ایشان را بسته بودند؛ ولی چون کس دیگری راه را بلد نبود این برادر با همان حالت جراحت و درد و بی حالی جلوی همه حرکت می کرد و نیروهای باقیمانده در گردان را راهنمایی می کرد. واقعا صحنه بسیار جالبی بود!
راوی: عباس جانثاری


جملات زیباوخواندنی ازشهیدان و جانبازان

شهید رجب بیگی

جملات قصار از شهدا و جانبازان

 از یک سو باید بمانیم که شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند . هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی، چه می شد امروز شهید می شدیم تا دوباره فردا شهید شویم.

شهید بهزاد امرائی

شهید هم چون شمعی است که خود را می سوزاند تا بلکه بشریت در پرتو انوار بی نهایت روشن آن، راه صحیح چگونه زیستن را بیاموزد. شهیدان در سپهر عشق قرآنند. شهید هم چون قلبی به اندام های مرده ی بی رمق جامعه، خون خویش را می رساند و بلندترین فریادش تکامل انسانیت درلوای قرآن است.

شهید فضل الله خودسیانی

خدایا اگر گوئیم ثنای تو گوئیم و اگر جوئیم ثنای تو جوئیم و اگر یابیم ثنا و رضای تو یابیم. خدایا از هردو جهان مهرتو گزیدم و جامه پلاس پوشیدم و پرده عافیت دریدم.الهی اگر طاعت بسی ندارم در دوجهان جز توکسی ندارم.خدایا فضل ترا گران نیست و شکر تورا زبان نیست.خدایا مگو چه آورده ام که درد و دوا نشوم و مپرس چه کرده ام که رسوا نشوم.الهی طاعت خود مجوی که تاب آن ندارم.

شهید فضل الله خودسیانی

الهی کشته ی تو به کشتن شاد است و سوخته ی تو به سوختن خشنود.پس یارب قبول کن.خدایا خود انتخاب کردم چه چیزها دیدم و در این محیط شنیدم.خدایا بر اساس وظیفه آمدم،قبول کن این طاعت ناچیز و قبول کن این جان ناقابل را،هیچ چیز برایت نداشتم و چیزی وانگذاشتم،مگر غیرخدایی و گنه کاری.دنیا رنجور است،خلیفه تو چه ها کرده که باعث آزردگی یتیمان و نابودی عزت او شده است.ملت شیعه تو در بند است ( از بیرون و داخل ) پس ترا به حق مظلومیت حضرت زهرا(س) تو خودت آزادی این ملت را فراهم کن.

شهید جعفر جعفری

چشم بصیرت را بگشا، به اطراف نظر کن، به جهان بیندیش، چه می بینی ؟ .... تو بزرگتر از آنی که فکر کنی، کل زمین و آسمان وکرات وکهکشان ها برای توست، پس به قیامت نظر کن.

شهید محمد مهاجری

خدایا : سرودمان را شنیدی ، انالله و اناالیه راجعون . خدایا : آوایمان را شنیدی، لاالله الاالله. خدایا : شعرمان را شنیدی، فبای آلاء ربکما تکذیان. پروردگارا، کتابمان قرآن، پیمانمان ایمان، جرممان قیام، راهمان اسلام، پیشوایمان امام، سلاحمان وحدت، درسمان جهاد و مقصدمان شهادت است.

جملات قصار از شهدا و جانبازان
جانباز علی شجاعی

درد ترکش امروز را با هزاران بی خیالی فردا عوض نمی کنم. اگر دست ندارم، سرافرازم که دستم را در راه یاری دین خدا داده ام. اگر پا ندارم، خوشحالم که قدم در راهی گذاشتم که صراط مستقیم است. اگر قطع نخاعم و کمرم معیوب شده، تنها به این حسن صبر می کنم که برای دفاع از ناموس و حیثیت کمر همت بستم. اگر نمی بینم، صابرم که چشم خود را در راه هدفی والا فدا کرده ام. اگر گوشم آسیب دیده، خوشحالم که با هوشیاری قدم در راه سعادت نهاده ام. اگر شب و روز سینه ام از صدمات گاز شیمیایی، در رنج و عذاب است، رو سفیدم که هر سرفه ام فریاد رسایی است از صداقت ما. همان بوسه ای که پیر مرادمان (ره) بر بازوانمان زد، التیام بخش همه ی آلام روحی و جسمی ام می باشد.

شهید حمید الله یاری

آری، خدا حافظ ای شبهای تار . که من اینک به روز روشن قدم می نهم. ای روزگار: خدا حافظ. من دیگر بازیچه دست تو نمی شوم زیرا قدم به میدانی نهاده ام که مردانش، خود نگارنده تاریخ هستند ....

شهید محمد سبزی

خدایا: من شمعم، می سوزم تا راه را روشن کنم، تنها از تو می خواهم که وجود مرا تباه نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی بماند ....

شهید ابن یامین جهاندار

خدا یا چه بگویم از آن بسیجی کم سن و سال با این که خاک سر و رویش را پوشانده و خستگی و بی خوابی در چهره اش نمایان می باشد، می بینی در حال عبادت است و از خدا می خواهد که این کارها را به درگاه خودش قبول کند و در همین حال به ندای خداوند خود لبیک گفته و توسط از خدا بی خبران عراقی به شهادت می رسد .

شهید حسن خاکسار

آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی بکنند وگرنه یزیدیند .

شهید ناصر دشتی پور

اضطراب و نگرانی از آینده و تاثر و افسوس بر گذشته از جمله موانعی هستند که اگر در روح کسی نفوذ نماید عزم و تصمیمش را در هم می شکند و او را خود باخته و مرعوب می سازد. الهام گیری از انبیا در زندگی موجب از بین رفتنی کنواختی در زندگی است.

شهید سید منصور بیاتیان

اگر کشته شدم مرا غسل ندهید، چون ننگ است کسی که معلمش، حسین (علیه السلام) را غسل نداده اند خودش را غسل دهند. مادرم به تو گفته بودم که عاشق خدا هستم و اینک آمده ام تا در صحرای کربلای ایران، در کنار کاروان حسین زمان، خمینی بت شکن کاروانی از خون بسازم .

شهید مهدی شریعتی

شما ای ملت قهرمان و ای ملت امام تذکر که هر مکتبی و هر امتحانی و آزمایشی نهایتاً کارنامه ای دارد و معیارهایی که صادق از کاذب بشناسد و مکتب ما مسلمین نیز چنین است. مکتبمان اسلام عزیز و دروسش دروس هدایت و هدفش تحقیق به اهداف الهی است. اما امتحان بسی مشکل است و جهاد با نفس و قتال با کفر و نفاق است.

  • بازرگان

دفاع مقدس

شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پخش زنده حرم