هفت خاطره به مناسبت هفته دفاع مقدس

در اردوگاههای رژیم صدام، همه قومیتها و اقشار حضور
داشتند. به طوری که میشود گفت در هر اردوگاه، یک ایران کوچک شده به چشم
میخورد. وحدت و انسجام اسرای ایرانی که در میان آنها، شماری از هموطنان
مسیحی، زرتشتی و کلیمی به چشم میخوردند به گونهای بود که گاهی اعضای
کمیته بینالمللی صلیبسرخ میگفتند «شما در عراق یک جمهوری اسلامی دیگر
تشکیل دادهاید و اگر پرچم ایران را بر فراز اردوگاه به اهتزاز درآورید این
حکومت به طور کامل موجودیت پیدا میکند.»
بنا بر این گزارش، دشمن در سراسر دوران مقاومت آزادگان، کوشید تا وحدت و
همدلی و ایثار و پایداری آنان را بشکند و در سایه تفرقه، به اهداف خود
برسد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید و در پایان آن نبرد نابرابر فرهنگی، به
شکست خود اعتراف کرد؛ همان گونه که شکست در جبههها را پذیرفت و ابتکار عمل
را از دست داد.
ذکر خاطراتی از آن دوران خالی از لطف به نظر نمیرسد. با ذکر چند خاطره
کوتاه ذهن خوانندگان محترم را نسبت به فضای حاکم بر اردوگاهها با فضایی که
الهام گرفته از جبههها و حال و هوای رزمندگان بود، روشنتر میکنیم.
خاطره اول:
حاج حنیفه یک پیرمرد عرب خوزستانی بود که در اوایل جنگ اسیر شده بود.
مرحوم حاج آقا ابوترابی میگفت: «با حاح حنیفه در یک سلول بودیم. او زیاد
نماز میخواند و با تضرع دعا میکرد. بعثیها حساس شدند و به او گفتند بعد
از نماز چه دعایی میخوانی؟ از جواب امتناع کرد. وقتی اصرار کردند، گفت
برای سلامتی امام و نابودی صدام دعا میکنم، نتیجه اینکه او را زیر شکنجه
گرفتند و جیره اندک آب و غذایش را قطع کردند او که سه روز فشار تشنگی و
گرسنگی را تحمل کرده بود، بیهوش شد؛ ولی از گفته خود بر نگشت».
خاطره دوم
امیر سرتیپ شهبازی در زمان دستگیری افسر ژاندارمری بود. افسری شجاع و
غیرتمند که تا پایان دوران مقاومت بر سر آرمانهای انقلاب ایستاد. روزی او
را به جرم پاره کردن روزنامه دیواری که در آن بعثیها به امام توهین کرده
بودند، به انفرادی بردند و زیر شکنجه قرار دادند. دستهایش را با زنجیر به
سقف بستند و پاهایش را نیز به زنجیر کف سلول. از سر شب تا صبح شکنجه
بعثیها را تحمل کرد ولی از اقدام خود اظهار پشیمانی نکرد. مقاومت
مردانهاش بعثیها را خسته کرد و با سرافرازی از سلول بیرون آمد.
خاطره سوم
علیرضا زارعی نوجوانی سیزده یا چهارده ساله بسیجی، اندامی نحیف داشت و به
همراه پدرش در جبهههای جنوب اسیر شده بودند. در اردوگاه موصل یک وقتی
بعثیها آب و غذا را از اسرا دریغ کردند، آثار تشنگی و گرسنگی در چهرهها
آشکار شد. افسری بعثی برای شکنجه روحی اسرا، مقداری آب و نان آورد و به
علیرضا تعارف کرد. در میان بهت و حیرت خود علیرضا را دید که از پذیرفتن آب
یخ و نان امتناع کرد با وجودی که به شدت تشنه و گرسنه بود. او که دست افسر
بعثی را خوانده بود گفت «اگر به همه زندانیها آب و نان بدهی من هم پیشکشت
را قبول میکنم». او تشنگی و گرسنگی را تحمل کرد ولی حاضر نشد از صف متحد
هموطنانش در برابر دشمن خارج شود.
خاطره چهارم
شهید خلیل فاتحی، پاسداری رشید و غیور از خطه آذربایجان شرقی بود. در
اردوگاه موصل یک قدیم، بعثیها پنجاه نفر را به اتهام خارج کردن سلاح از
انبار به طبقه بالایی اردوگاه بردند و به شدت شکنجه کردند. آنها قصد داشتند
همه پنجاه نفر را اعدام کنند. خلیل وقتی وضع را اینچنین دید، به فرمانده
بعثی گفت «به جز خودم بقیه نقشی در بیرون آوردن سلاحها از انبار نداشتند».
همه نجات پیدا کردند ولی خلیل در زیر شکنجههای بعثیها مردانه به شهادت
رسید.
خاطره پنجم
دکتر چلداوی که خود از اسرای مفقود بود، میگفت «روزی تکه کاغذی به دست
بعثیها افتاد که حاوی شعری حماسی بود. بعثیها به دنبال صاحب آن میگشتند و
به این بهانه همه را اذیت کردند. یکی از اسرا برای رهایی بقیه از شکنجه،
مسئولیت آن را به عهده گرفت. او را به شکنجهگاه بردند و از او خواستند که
به امام توهین کند. زیر بار نرفت. هر چه صدای کابلها و نعره دژخیمان
بلندتر میشد صدایی از آن اسیر مقاوم درنیامد. صبورانه شکنجهها را تحمل
کرد. گوشت و پوست کف پاهایش زیر ضربات کابل شکافته شد و به استخوان رسید
ولی تن به خواسته دشمن نداد. وقتی خسته شدند و او را رها کردند تا چندین
ماه توان راه رفتن را نداشت.
خاطره ششم
مرحوم آقای ابوترابی را به بهانهای واهی زیر شکنجه گرفتند و آنقدر بر
اندام نحیفش کابل زدند که خون از بدنش جاری شد. بعثیها برای شکستن مقاومت
سایر اسرا و تحقیر سید آزادگان، از او خواستند به امام اهانت کند. وقتی زیر
بار نرفت صدای کابلها و فریادهای یا زهرای سید آزادگان به هوا برخاست و
دل اسرا را به درد آورد. حاصل کار، پیکر کبود و خونآلود ابوترابی بود که
به خاطر امتناع از اهانت به رهبر خود، بیرمق روانه درمانگاه شد و حسرتی که
به دل بعثیها ماند.
خاطره هفتم
در سالگرد هفته دفاع مقدس، بعثیها نگهبانها را دو برابر میکردند تا ما و
امکان برگزاری هیچ برنامهای نداشته باشیم. با وجود تلاش دشمن و مخاطره
زیاد، مراسم رژه در یکی از اتاقها برگزار شد. فضا محدود بود و امکانات
خیلی کم ولی برافراشته شدن پرچم سه رنگ ایران و رژه اسرا با لباس و
جورابهای مشکی که به شکل پوتین درآمده بود و شنیدن صدای طبل و مارش نظامی
خیلی روحیهبخش بود.

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید.به من هم سر بزنید .ما یه شرکت داریم خدمات کامپیوتری عرضه میکنیم (مشکلات نرم افزاری ,اینترنتی,بازی ,سخت افزار,شبکه و…) البته بصورت تلفنی که هم در وقت و هم در هزینه صرفه جویی بشه,و یه مزیت دیگه ای که داره خودتونم یاد میگیرید, وترس اینو ندارید که یه وقت فایل شخصی تون کسی ببینه.
خوشحال میشم با لینک کردن ما(به اسم مرکز مشاوره رایانه ای فرتاک) به بقیه مردم خوبمون مارو معرفی کنید.(لینک کردین خبرم کنید لینکتون کنم)
یه چیز دیگه یادم رفت لطف کنید بنر تبلیغاتی وبلاگ ما یا یکی از عکس های تبلیغاتی یا پست تبلیغاتی ما را در وبلاگ یا سایت خود به اشتراک بزارید,و به ما خبر دهید.
رایانه کمک فرتاک
شماره کارشناسان ما: 9099070345
http://komakrayane.persianblog.ir/