چهل داستان و چهل حدیث از إ مام حسن مجتبى علیه السلام ( روی تصویر کلیک کنید )
روزى عَمرو بن عاص نزد معاویة بن ابى سفیان آمد؛ و پس از بدگوئى بسیار از امام حسن
مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه ، گفت :
حسن بن علىّ مردى خجول و کم حرف است ، اگر بتوانى کارى کنى که بالاى منبر رود، خیلى
خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى کند و با شرمندگى از منبر فرود آید و مردم نسبت به
او بدبین و بى اعتماد شوند.
به همین جهت معاویه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردم تشکیل داد و به امام حسن علیه
السلام گفت : چنانچه ممکن باشد بالاى منبر بروى و قدرى ما را موعظه فرمائى ؟
حضرت پیشنهاد معاویه را پذیرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى و تحیّت
و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود:
من حسن ، فرزند ساقى کوثر، علىّ بن ابى طالب ؛ و فرزند سرور زنان عالم ، فاطمه دختر
رسول اللّه مى باشم .
و سپس آن حضرت ، خطبه اى مفصّل در کمال فصاحت و بلاغت بیان نمود؛ و تمام چشم ها و
افکار را متوجّه خود ساخت .
ناگاه معاویه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنرانى حضرت - مجتبى سلام اللّه علیه
- گفت : اى ابو محمّد! این سخنان را کنار بگذار و پیرامون اوصاف خرماى تازه اندکى
سخن بگو.
حضرت با صراحت و خونسردى ، فرمود: و امّا رطب ، پس همانا وزش باد آن را بى محتوا مى
سازد، گرماى خورشید آن را مى پزد، و خنکى شب آن را خوش طعم و گوارا مى گرداند؛ و
سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت .
در این هنگام معاویه سخت به وحشت افتاد، که مبادا مردم بر علیه او شورش کنند و
آشوبى برپا شود، لذا دستور داد: اى ابو محمّد! آنچه گفتى کافى است ، از منبر فرود
آى .
و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاویه گفت : آیا گمان کرده اى با این حرف ها مى
توانى خلیفه شوى ؟!
بدان که هرگز به چنین آرزوئى نخواهى رسید.
حضرت فرمود: اى معاویه ! خلیفه کسى است که به کتاب خدا - قرآن - و سیره و روش رسول
خدا عمل نماید، نه آن که با ظلم و جور و تعطیل احکام و حدود الهى بر جامعه ، مسلّط
شود و یک لذّت و آسایش زودگذرى را براى خود تاءمین کند.
در این میان که مرد جوانى از بنى امیّه در آن مجلس حضور داشت ، دهان به ناسزا گشوده
و به امیرالمؤ منین علىّ و امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه بسیار توهین و جسارت
کرد.
پس حضرت دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا، نعمتى را که به او داده اى ،
دگرگون ساز و او را براى عبرت و بیدارى دیگران تبدیل به زن گردان .
ناگهان آن جوان متوجّه خود شد که دیگر نشان مردى در او نیست ، ریش و محاسنش به یک
باره فرو ریخت ؛ و عورتش همانند عورت زنان مبدّل گشت .
در این لحظه حضرت به او خطاب کرد و فرمود: تو زن هستى در مجلس مردان چه مى کنى ،
این جا جاى تو نیست .
و هنگامى که مجلس خاتمه یافت و امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه خواست که از مجلس
خارج شود، عمرو بن عاص جلو آمد و از حضرت چند سؤ ال - که به نظر خودش مشکل بود -
پرسید؛ و حضرت یکایک آن سؤ ال ها را بى تاءمّل پاسخ داد؛ و سپس از مجلس خارج شد.
معاویه به عمرو گفت :اى عمرو! فسادى عجیب بر پاکردى و مردم شام را به فتنه کشاندى ؛
عمرو در جواب به معاویه گفت : ناراحت مباش ، مردم شام با تو هستند و تا زمانى که
آنها را سیر نگه دارى از تو حمایت مى کنند.
جوان اءموى که به شکل زن تبدیل شد و خبرش در شهر شام و دیگر شهرها منتشر گردید، بعد
از گذشت چند روز از این واقعه ، همسر آن جوان نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمد و
بسیار گریست و از آن حضرت درخواست کرد تا شوهرش همانند دیگر مردها به حالت طبیعى
خود باز گردد؟
و در نهایت ، دل حضرت به حال همسر آن جوان سوخت و به درگاه خداوند دعا نمود و آن
جوان اءموى به حالت اوّل خود بازگشت .