روایتی از حضور فرمانده لشکر 5 نصر در اربعین+ عکس
یک نفر توی صفحه شخصیاش در یکی از شبکههای اجتماعی نوشت «گمان نمیکنم پدران ما زمانی که با صدام میجنگیدند با وجود تمام آرمانخواهیهایشان تصور میکردند که یک روز فرمانده لشکر ۴۱ثارالله (سردار قاسم سلیمانی) فرمانده عراق شود و فرمانده لشکر۵نصر (دکتر محمدباقر قالیباف) رسما شهردار شهر کربلا شود.
چه روزهای ترشوشیرینی است.» و به فاصله اندکی همه جای دنیای مجازی و بعد واقعی پر شد از آن. حالا این حرفهای اغراقآمیز از کجا درآمده، خدا عالم است. حالا شهرداری بیانیه بدهد که دکتر قالیباف، شهردار کربلا نشده و فقط قرار است شهرداری تهران در بخشهایی به شهرداری کربلا کمک کند؛ کو گوش شنوا، انگار آرزوی زیبایی بوده که کسی نخواهد خرابش کند.
«عراق خطرناکترین جای دنیاست»، 10سال پیش وقتی ماریو بارگاس یوسای نویسنده، بعد از اشغال عراق وارد آنجا شد، این جمله را اول کتابش درباره عراق نوشت و هنوز عراق خطرناکترین جای دنیاست و این خطرناکترین جای دنیا، یکباره برای 20میلیون نفر، امنترین جای دنیا میشود.
سفر اربعین بهخودی خود سفری خاص و حتی عجیب و غریب است و وقتی تهدیدات آدمخوارهایی مثل داعش وسط باشد خاصتر هم میشود؛ تروریستهایی که برای تنوع هم که شده روزی یک نفر را سر میبرند تا مردم پیوسته از آنها بترسند. با تمام این اوضاع مسئولان عراق اعلام میکنند امسال چندمیلیون نفر بیشتر از سال گذشته به مراسم اربعین آمدهاند و این حضور معنایی خاص پیدا میکند. مردم هیچ جایی برای ترس نگذاشتهاند.
دیار آشنا
سفر به کربلا و نجف انگار چیزی جدا از سفر به عراق است، انگار مسافران
حرمین خود را در کشوری دیگر حس نمیکنند و البته همه در آرزوی چنین سفری
هستند. نمیتوانم خودم را از این قاعده مستثنی کنم. چشم که باز کردم 4 صبح
بود و رسیده بودیم به چند کیلومتری مرز مهران؛ همانجایی که رانندههای
ماشینها حوصلهشان سر میرود و مسافرانشان را پیاده کرده و فرمان اتومبیل
را کج میکنند و زائران، پیادهروی اربعینشان را از روی آسفالتهای شهر
مرزی خودمان آغاز میکنند. در جاده مهران منتهی به مرز، سازمانهای مختلف
دولتی و خصوصی بنر زده و ورود زائران را خوشامد گفتهاند.
با اینکه ساقها تازه است ولی همه ناراحتند از این راه اضافهای که باید بروند. بعضیها هم حواسشان به این چیزها نیست و خودشان را برای روزهای سختتری آماده کردهاند. با خودشان فرض کردهاند یک هفته را در خاک و خل و گرسنگی و بیجایی خواهند گذراند؛ هرچند شاید هیچ کدامشان هم اتفاق نمیافتاد.
خیلی زود به نجف میرسیم. مثل همه آدمهایی که نخستینبار با حرم مواجه میشوند یکباره خودم را جلوی حرم میبینم. این حس را نمیتوان برای کسی تعریف کرد، بهخصوص حس کسی که برای نخستینبار در این سرزمین قدم میگذارد؛ انگار مردی (به معنای واقعی مرد) عبایش را بر سر مردم این شهر کشیده است. نجف جایی است که گردوغبار سبک صحراهای اطراف، در فضا غوطهور است و همهچیز را خاکی میکند. در عین حال نجف و عراق یکی از پرزبالهترین جاهایی است که تا حال دیدهام، هیچکس رعایت نمیکند و حتی جلوی مغازه خودشان را هم تمیز نگاه نمیدارند. در شهر و خیابان بینظمی موج میزند ولی همیشه یک داوطلب وجود دارد که مثلا جاده را باز کند البته خود عراقیها هم اینها را قبول دارند.
در روزهای منتهی به اربعین، سرت را که در نجف بچرخانی، فقط ایرانی میبینی؛ اصلا انگار بیشتر از عراقیها باشند. بلندگوهای حرم هم فقط ایرانیها را صدا میزنند، خرید با ریال به راحتی استفاده از دینار است، ارتباط گرفتن با عراقیها هم با کمی کلنجار تمام است. انگار نه انگار که 30سال پیش، صدام مردم این دو کشور را مجبور کرده بود با هم بجنگند.
شهردار تهران؛ شهردار کربلا
پنجشنبه (20آذر) دکتر قالیباف و همراهانش را توی حرم امیرالمومنین(ع)
نزدیک غرفه گمشدگان پیدا میکنم و همراهشان میشوم. دکتر یک چفیه انداخته
روی سرش و روبهروی ایوان طلا زیارتنامه میخواند. در همین حین آدمها با
کلافگی و عجز به آنجا میآیند و وارد غرفه میشوند. یکی دخترش را گم کرده،
آن یکی موبایل دخترش را، دیگری جیب دشداشهاش پاره است و هرچه داشته را دزد
برده، انگار که 40دزد بغدادی به نجف آمده باشند. توی آن گیرودار، زنی آقای
قالیباف را شناخته و میگوید: «آقای دکتر! موبایل دخترم را دزدیدهاند».
حالا این وسط دکتر چه کاری میتواند بکند با خداست.
بعد از زیارت به اتاق تشریفات میرویم. در راه، یک زن ایرانی جلوی ما را میگیرد و از اوضاع ناجور انتقال زائران میگوید. یک جوان ایرانی- عراقی هم از یکی از بستگانش میگوید که در بیمارستان مانده و برای ترخیص پول ندارد. وقتی به اتاق تشریفات میرسیم، آقای قالیباف اول همینها را پیگیری میکند؛ زنگ میزند به رئیس سازمان اتوبوسرانی، یکی از همراهانش هم پیگیر کار آن بیمار میشود. از آنجا هم به کنسولگری ایران در نجف میرویم. برنامه این است که بعد از نماز صبح و زیارت حرم، به سمت کربلا راه بیفتیم. پنجشنبه و جمعه حتما شلوغترین روزهای جاده خواهد بود. هوا مطبوع است و بسیاری از مردم شبانه به دل جاده کربلا زدهاند.
5 صبح تا طلوع آفتاب در حرم هستیم و بعد از بالاآمدن آفتاب با چند ماشین
به سمت کربلا راه میافتیم. از ابتدای جاده، جمعیت فشرده است و مردم با
حالی خوش در جادهاند. نخستین موکبی که میایستیم، موکب علیابن
موسیالرضا(ع) است. درون یک چادر مینشینیم تا حاجحسین یکتا که سرما هم
خورده بیاید. چند نفر میآیند و از فعالیتهای فرهنگی و خدماتی خود به
زائران میگویند؛ از اینکه چقدر بروشور پخش کردهاند و چند پایگاه فرهنگی
در شهر نجف و کربلا راه انداختهاند و چند بنر در راه زدهاند. بعد
حاجحسین میآید و نیم ساعتی از برنامههایی که اجرا کردهاند گزارش
میدهد.
از همانجا دوباره وارد جاده میشویم. مردم در همه جای جاده 80کیلومتری نجف به کربلا حضور دارند. موکبداران هم زائران را به استراحت و غذا فرامیخوانند. توقفگاه بعدی، باز هم موکبی است به نام علیابنموسیالرضا(ع) که با تلاش بچههای شهرداری و بسیج شهرداری راه افتاده. خودشان میگویند بزرگترین موکب بین راه برای خدماتدهی به زائران هستند و بهعنوان مثال روزی 10هزار غذای نذری میدهند. به همه نیروهای آشپزخانه، خدماتیها و پشتیبانی سر میزنیم و همراهشان سینهزنی میکنیم.
جلسه بعدی، درون یک اتاقک با مسئولین موکب است. آقای پیرهادی از وضعیت موکب گزارشی میدهد و آقای قالیباف هم توصیههایی میکند ازجمله اینکه؛ «سعی کنید این مراسم حکومتی نشود. این مراسم باید مردمی باقی بماند و امثال شهرداری فقط متولی باشند.» صاحب زمینی که موکب در آن است هم از اتفاقی که افتاده بسیار راضی است؛ میگوید تصمیم گرفته بوده زمین را بفروشد ولی بعد از اتفاقات امسال از این تصمیم پشیمان شده است.
بعد از نماز و ناهار از موکب خارج میشویم. غرفه شهر سالم شهرداری که خدماتدهی درمانی به زائران را انجام میدهد مقصد بعدی است. از اینجای مسیر را مانند بقیه پیاده میرویم. نیمساعتی میشود تا به غرفه برسیم و از آْن بازدید کنیم. بعد هم تا غروب در ترافیک جاده هستیم و ساعت 7شب به کربلا و محل اسکان میرسیم.
میهمانان کربلا
ابتدا به بینالحرمین میرویم و از آنجا به سمت ایستگاه شماره یک شهرداری
در کربلا. ایستگاه شماره یک، جایی نزدیک حرم است که برای استقرار نیمی از
خادمان شهری استفاده میشود. به یکی از چادرها که مرکز پشتیبانی است و چند
نفری در آن خوابیدهاند میرویم. معاون خدمات شهری، مهندس عبداللهی
توضیحاتی درباره فعالیت و کارهایشان ارائه میدهد؛ اینکه چیزی حدود 3500
نفر از کارگران و کارمندان پیمانی و رسمی شهرداری در 2 ایستگاه شهرداری در
کربلا استقرار یافتهاند، اینکه چند ساعت در مرز ماندهاند و اینکه به
شهرداری کربلا در نقاطی که آنها تعیین کردهاند یاری میرسانند. ساعتی از
فعالیتهایشان صحبت میکند که بعضیشان خیلی جالب است؛ مثل اینکه 3نفر از
کارگران از اهل تسنن هستند یا بسیاری از کارگرانی که برای این کار به کربلا
آمدهاند حتی به سفر زیارتی مشهد هم نرفتهاند.
جلسه تا حدود یک نیمهشب ادامه مییابد. قرار میشود همین جا بخوابیم. شهردار، یک پتو میگیرد و در گوشه چادر بین عدهای از کارگران که خواب هستند میخوابد. بعضی از مدیران که انتظار چنین صحنهای را ندارند چشمشان گرد میشود. یکی از کسانی که کنار دکتر خواب بود چشمش را باز میکند و او را میبیند، جوری که انگار خواب دیده باشد چشمش را محکم میبندد. استراحتگاه، چادر برزنتی بزرگی است که کف آن موکت پهن کردهاند و سرمای زمین به راحتی از آن رد میشود. از ورودی چادر هم سرما میزند. خیلیها نمیخوابند ولی ما پتو میگیریم و کمی پایینتر از دکتر میخوابیم. صبح که بیدار میشویم همهمان بدن درد گرفتهایم.
بعد از نمازصبح رئیس اتوبوسرانی شهرداری هم میآید و همانجا جلسه میگیرند. آقای سنندجی میگوید عراق در بسیاری از مسیرها اجازه ورود نداده است. همچنین مشکل تأمین سوخت یکی از مشکلات جدیشان است. بعد از جلسه، عزاداری انجام میشود و 400نفر از خادمان شهری برای نظافت مکانهای مشخص شده اعزام میشوند. روی کاوری که تنشان است نوشته شده «خادم الحسین، بلدیه تهران» شهرداری کربلا روزهای اول به این کاورها حساس بوده ولی انگار دیگر بیخیال موضوع شده است. بعد از رفتن خادمان به محل فعالیتشان، به چادرهای خادمان دیگر که در حال استراحت هستند سر میزنیم.
جلوی یکی از چادرها مردی جوان با توپ پر به سمت ما میآید تا از کمبود امکانات ناله کند ولی قبل از اینکه چیزی بگوید آقای قالیباف میگوید «چرا لباس گرم تنت نیست سرما میخوری.» مرد جوان زبانش نمیچرخد. احتمالا خبر ندارد که خود ما هم دیشب در چادر بغلی خوابیده ایم.
کسی که به اربعین میرود از پیادهروی ابایی ندارد، حالا بعضیها جاده نجف به کربلا را پیاده راه میروند و بعضی هم مانند ما داخل کربلا را. در 3 روزی که در کربلا میگذرانیم حداقل روزی 10کیلومتر پیادهروی میکنیم. برای سرکشی راه دیگری جز پیادهروی وجود ندارد، جمعیت میلیونی که وارد کربلا شدهاند به ماشینها اجازه حرکت نمیدهند. محافظین عراقی کلافه شدهاند. میگویند تا به حال مدیر به این بیبرنامگی ندیدهاند؛ منظورشان این است که مثل مدیران دیگر به حرف آنها گوش کند و یکیدو دیدار رسمی بیشتر نداشته باشد.
بعد از رفتن خادمین، به سمت ایستگاه شماره 2شهرداری میرویم. ابتدای ورودی کربلاست و 40دقیقهای به آنجا میرسیم. در این ایستگاه، بیشتر کارمندان شهرداری حضور دارند. خادمان شهرداری در این ایستگاه بیشتر اذیت شدهاند؛ هم برای ورود سر مرز کلی معطل شدهاند و هم از لحاظ تأمین غذا، امکانات بهداشتی و هماهنگی. بعضیشان شاکی هستند و ریز ریز مشکلات را میگویند. بعضیها که با این نوع کارهای اجرایی آشنا هستند میدانند که چنین مشکلاتی در شروع چنین کار بزرگی طبیعی است.
افتخار نوکری
نماز را همانجا میخوانیم و بعد از نماز، آقای قالیباف بلندگو را میگیرد و
میگوید: «من قصد صحبت کردن نداشتم ولی جمع را که دیدم پیش خودم گفتم اگر
یک مطلب را نگویم مدیون شهدا و امام شهداییم. دوستان! اولا شک نکنید امروز
را امامحسین(ع) روزی شما کرده و دعوت حضرت بوده که شب اربعین اینجا باشید.
بدون شک یک جایی دلتان شکسته یا یک کاری کردید که این توفیق را پیدا کردید
اینجا باشید. نکتهای که میخواهم مختصر بگویم این است که ما انسانها
فراموشکاریم، سنتهای الهی را فراموش میکنیم. وقتی که به زندگی میافتیم،
وقتی وارد کار اداری میشویم، وقتی مسائل و مشکلات و کارهای زندگی و
سختیها سراغمان میآید، خواسته و ناخواسته بزرگی خدا یادمان میرود و
زندگی قرآنی و فرهنگ قرآنی یادمان میرود. دستمان را پیش هر کسی دراز
میکنیم غیراز خدا؛ در خانه هر کسی را میزنیم الا در خانه اهلبیت(ع)،
غیردر خانه امام زمان(ع).
من میخواهم این نکته را بگویم که سنتهای الهی پابرجاست. وقتی محب اهلبیت بشویم حتما آنها از ما گرهگشایی میکنند. وقتی ارادت به امامزمان داشته باشیم، او امام حی ماست، او به همه ما توجه دارد. اگر زندگیمان زندگی خدایی باشد باورمان میشود که بیاذن خدا هیچ برگی از درختی نمیافتد. ما نباید او را فراموش کنیم. دوستان! اینکه گفتم مدیون شهداییم اگر توفیق پیدا کردیم امروز همهمان بیاییم اینجا، برای این است که بچههایی برای این کربلا جنگیدند، شهدایی به شهادت رسیدند، اسارتها کشیده شد. امروز جانبازان و عزیزانی را میبینیم که این راه را باز کردند. من دوستی دارم که از چزابه تا الان 32سال است که قطع نخاع از گردن است، جز حرکت چشم هیچ حرکتی ندارد، نه روی ویلچر که روی تخت است. دفاعمقدس ریشهاش در فرهنگ عاشورا و حسینی است. آنها هیچوقت به سنتهای الهی شک نکردند؛ یعنی وقتی امام فرمودند راه قدس از کربلا میگذرد مثل بعضیها پوزخند نزدند، تردید پیدا نکردند؛ آن هم وقتی که عراقیها در خرمشهر و شلمچه بودند. صهیونیستها، آمریکا، انگلیس پشت هم بودند. پشت این خاکریزها مظلومانه ایستادند. برای دفاع از اسلام، تشیع و برای آزادی همین مردم عراق از رژیم بعثی دعا میکردند، مجروح میشدند، پشت خاکریز میماندند که امروز پیکرشان را میآورند ولی به وعده الهی تردید نکردند. صبر کردند. به برکت آن شهدا و امام شهدا، به برکت رهبری آگاهانه، شجاعانه و هوشمندانه رهبر معظم انقلاب، امروز خیر و برکت شده که میبینید مردم عراق، شیعیان و مسلمانان همه چنین افتخاری را پیدا کردند و من و شما این توفیق را پیدا کردیم نوکری آنها را کنیم و زیرپایشان را جارو کنیم.
من تا 2روز قبل فکر نمیکردم خودم توفیق داشته باشم بیایم زیارت. خود شما هم حتما فکر نمیکردید. خدا روزیتان کرد، پس به یاد او باشیم. دستمان را پیش هیچکس و ناکسی دراز نکنیم. روزگار سخت اداری و کاری شهر، ما را غافل نکند. لحظهای خدا را فراموش نکنیم. انشاالله که وظیفه و دین خود را تحت رهبری ولیمان پیش ببریم. دست یکایک شما را میبوسم و خدا قوت میگویم. انشاالله که این کم و کاستیهای فراوانی که وجود دارد را به بزرگواری خودتان ببخشید. از خدا بخواهیم این توفیق نوکریشان را هیچ سالی از ما نگیرد. حالا بعضیها فکر میکنند همه کارهای اینجا با ماست ولی ما هم مثل بقیه زوار اینجاییم. به هرحال امکانات و اختیارات کافی نداریم ولی از شهدا و امام حسین(ع) و حضرت اباالفضل(ع) میخواهیم کمی و کاستیهای ما را به بزرگواری خود ببخشند و سالهای بعد با امکانات و جمعیت بیشتر حضور داشته باشیم.»
مشکلات شنیده نشده
به یکی از چادرها میرویم تا کمی استراحت کنیم و ناهار بخوریم 2نفر از
استانداری کربلا میآیند و از حضور شهرداری تهران تقدیر و برای همکاری در
سال آینده اظهار امیدواری میکنند. قرار است گروهی دیگر از خادمین برای
نظافت شهر بروند. پیششان میرویم و همراه با آنان عزاداری میکنیم.سپس در
جلسهای صمیمی چندنفر از نواقص موجودمی گویند.
بعد از شنیدن صحبتهای آنها، آقای قالیباف میگوید: «اینکه شما انتقاد کنید و مشکلات را بگویید خوب است ولی من هم نکاتی را میگویم. ما از سال86 میخواستیم در ماجرای اربعین همکاری کنیم ولی به دلایل مختلف موفق نشدیم. امسال هم کلی مشکل داشتیم. ازجمله اینکه امکانات و اتوبوسهای ما به راحتی از مرز رد نشدند. همین جایی که حالا هستیم چند روزه هماهنگ شد. در بسیاری از مسیرهای اتوبوسرانی اجازه حضور پیدا نکردیم، با این همه برای شروع خوب بود. هرچند خیلیها فکر میکنند دست ما در اینجا باز بود ولی اینطور نبود. امیدواریم در سالهای آینده این اتفاق تسهیل شود.»
به محل اسکان برمیگردیم. شام را میخوریم و به سمت حرم میرویم. نخستین بار است که داخل حرم امامحسین(ع) میشویم. توی آن شلوغی و فشار جمعیت، کسی جلوی شهردار را میگیرد. شروع میکند به تعریف و پیشنهاد برای فعالیتهای شهرداری در کربلا. آقای قالیباف هم از او میخواهد بیاید تهران و حرفهایش را بزند و بگذارد او هم زیارت کند ولی طرف ول کن نیست.
وعده سالهای بعد
شنبه روز اربعین است. بعد از زیارت حرم حضرت اباالفضل، به حسینیه
خراسانیها میرویم. حسینیه خراسانیها جایی است وسط کربلا که مشهدیها
70-60سال پیش آن را با پول کم خریده بودند و حالا راه افتاده؛ کاملا هم
ساده. وقت ناهار، آقای سعید جلیلی هم میآید. انگار توی همین حسینیه اسکان
دارد.
دوباره شروع به پیادهروی و سرکشی به کارگران میکنیم. تا نزدیک غروب کارمان همین است. غروب هم برای گفتوگو با استاندار کربلا به استانداری میرویم. استاندار کربلا که انگار در تهران فک و فامیل دارد، فارسی را نسبتا خوب میفهمد. جلسهمان نیم ساعتی طول میکشد. ابتدای دیدار هر دو طرف حرفهای رسمی میزنند و از همکاری در سال بعد میگویند. شهردار تهران هرجوری شده میخواهد مجوز بگیرد تا شهرداری بیشتر و بیشتر خدمترسانی کند. به استاندار میگوید فرصتها را نباید از دست بدهیم و برای همکاریهای آینده پیشنهادهای مختلفی ازجمله تاسیس فرودگاه، مونوریل و اصلاح فاضلاب شهری میدهد. استاندار کربلا درباره لزوم چنین اتفاقاتی صحبت میکند ولی قولی نمیدهد. بهنظر میآید همکاری دو طرف در سال آینده و مراسم دیگر بیشتر شود.
پایان یک رؤیا
برای ما هم مثل بقیه برگشتن سخت است. انگار از یک خواب شیرین بلند
میشویم. انگار تازه متوجه میشویم چقدر این عراقیها سیگار میکشند یا
چقدر نظامی در این گوشه و آن گوشه شهر مستقر شدهاند. صبح بعد از زیارت حرم
امامحسین(ع)، از مسیری که آمده بودیم، به نجف بازمیگردیم. تیم مدیران
شهرداری، بعد از زیارت امیرالمومنین(ع)، حدود غروب از نجف به تهران پرواز
میکنند. من هم فردا از مرز زمینی حرکت میکنم. اتوبوسهای شهرداری در
ورودی شهر کوت منتظر مسافران هستند و سعی میکنند مسافران را سریع منتقل
کنند. اما ترافیک سنگین ماشینهای عراقی اجازه این کار را نمیدهد. برای
همین هم، مردم چندان راضی نیستند.
یک کار فرهنگی
این که سال دیگر قسمتمان بشود برای اربعین به کربلا برویم یا نه، با
خداست. این که بتوانیم به زوار امام حسین(ع) خدمت کنیم یا نه، با خداست.
اما قطعا اگر بتوانیم با خدمترسانی مناسب به زوار، کارآمدی نظام جمهوری
اسلامی را نشان بدهیم، بزرگترین کار فرهنگی است. بعضی فکر میکنند اگر از
ابتدای مسیر پیادهروی تا انتهایش را عکس و بنر از رهبری بزنند کاری
فرهنگی کردهاند ولی باید کار فرهنگی را در همین ایام از خود عراقیها
آموخت؛ مثل وقتی که خانه و زندگیشان را در اختیار زائران امام حسین(ع)
قرار میدهند. اینکه فرمانده ارتش عراق یا شهردار کربلا باشیم مهم نیست،
مهم زائران این مسیرند؛ مسیری که روزی به قدس میرسد.
گمان میکنم آن دوست در فضای مجازی اشتباه میکرد؛ پدران ما به فرماندهی ارتش عراق و شهرداری کربلا فکر نمیکردند، به چیزهایی بالاتر فکر میکردند، آنها به وعدههای الهی اعتماد کرده بودند.
*منبع:پارس