قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

گروه هاو کانال های با امام خامنه ای تا ظهور - در ایتا ، سروش ، وات ساپ ، ای گپ و بله دنبال کنید

قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی

اهمیت مساله مهدویت مثل اهمیت نبوت است چون آن چیزی که مهدویت مبشر آن است که همه انبیا برای آن آمده اند و آن ایجاد یک جهان توحیدی و ساخته بر اساس عدالت و با استفاده از همه ظرفیت هایی که خدای متعال در انسان قرار داده دوران ظهور دوران جامعه توحیدی است دوران حاکمیت توحید است دوران حاکمیت حقیقی دین دوران استقرار عدل است به معنای کامل و جامع این کلمه انبیا برای این آمدند

"جستجو در مطالب ویلاگ "

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سایت های کاریابی و کارآفرینی
نگاهی به کتاب خواندنی «مسیح در شب قدر» + خرید پیامکی
این روایت‌ها را جای دیگری پیدا نمی‌کنید/ خوابی که مادر شهید ارمنی برای آقا تعریف کرد + بخشهایی از کتاب
http://www.yjc.ir/image/image_gallery?uuid=88d7a1f8-c6f1-422f-aa0a-342cd183c3da&groupId=20592&t=1327052164107

گروه فرهنگی - رجانیوز: دیدارهای رهبر انقلاب با خانواده‌های شهدا همیشه متن و حواشی خواندنی و جذابی داشته است. روایت‌هایی که از این دیدارها شده است معمولا جزو بهترین بخشهای کتابهایی است که درباره سفرهای رهبر انقلاب منتشر شده‌اند. این جذابیت و صفا و صمیمیتی که در دیدارها موج می‌زند باعث شده است تا بخش از آنها در کتابی با عنوان «میزبانی از بهشت» جمع و منتشر شود. با این وصف انتشار کتاب دیگری که شرح برخی دیدارهای دیگر رهبر انقلاب با خانواده شهدا باشد در بادی امر می‌تواند کاری تکراری به نظر بیاید.

اما «مسیح در شب قدر» یک تفاوت اساسی دارد که باعث می‌شود آن را نه تنها متفاوت از «میزبانی از بهشت» که حتی متمایز از تمام کتابهایی بدانیم که با محوریت آیت الله خامنه‌ای منتشر شده است. خودتان قضاوت کنید: آیا خواندن متن و حواشی دیدار حضرت آقا با خانواده شهدای ارمنی حلاوتی دوچندان ندارد؟ و آیا دانستن آنچه بین نائب امام زمان(عج) و پدر و مادر شهدای ارمنی رد و بدل شده است کنجکاوی‌تان را تحریک نمی‌کند؟!

حضور اقلیت‌های مذهبی در دفاع مقدس و نسبت آنها با انقلاب اسلامی موضوعی جذاب و کنجکاوی برانگیز است که نه تنها علاقه‌مندان به تاریخ جمهوری اسلامی یا پژوهشگران حوزه جامعه شناسی، که حتی مردم عادی را هم به خود جلب می‌کند.

از سوی دیگر دانستن اینکه این بخش از هموطنان ما چه نگاهی به نظام جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب دارند هم خالی از جذابیت نیست. جمع شدن این دو امر در کتاب «مسیح در شب قدر» تنها یکی از چیزهایی است که آن را جزو کتابهای خواندنی قرار داده است.

البته این تنها بخش کوچکی از نکات به یادماندنی کتاب است چراکه در آن نکات ریز و درشت دیگری از جمله رفتارهای به ظاهر جزئی رهبر انقلاب را می‌توان دید. مثلا شاید اینکه حضرت آقا در یک دیدار درباره زبان ارمنی با اهالی خانواده صحبت می‌کنند چندان مهم به نظر نیاید، اما همین بخش به ظاهر فرعی نشان دهنده تلاش یک مقام بلندپایه نظام اسلامی برای شکستن فضای سنگین دیدار است تا اهالی خانواده‌ای مسیحی که از دیدن بلندرتبه ترین مقام کشور و مرجع شیعیان در خانه‌شان بهت زده شده‌اند، به قول معروف یخشان آب شود و احساس راحتی کنند. و البته به همه اینها اضافه کنید سخنان حضرت آقا درباره حضرت مسیح(ع) و یا سفارش ایشان به پدر یک شهید ارمنی برای رفتن به کربلا و...

 

«مسیح در شب قدر»، بیست‌وسه فصل، پنج پیوست، و دو ضمیمه دارد که لابلای مطالب آن عکسهایی دیدنی از دیدارها قرار داده شده است. پنج پیوست کتاب، پیوست‌هایی هستند از بیانات رهبر معظم انقلاب درباره‌ی موضوعاتی که در کتاب مطرح شده‌اند و احتیاج به توضیح بیشتری داشته‌اند.

 

بریده‌هایی از کتاب:

1. روایت خانواده شهید آلبرت الله‌دادیان

ماشین توقف می‌کند. از ماشین پیاده می‌شویم و زنگِ طبقه‌ی دومِ ساختمان سفید رنگی را که منزل شهید الله‌دادیان است می‌زنیم. پدر شهید تا از آیفون صدایم را می‌شنود، مرا به‌جا می‌آورد و با خوشحالی، و با گفتن «خیلی خوش آمدید» در را به رویمان باز می‌کند. به خودم می‌گویم بنده‌ی خدا از آمدن من این‌همه خوشحال شده، اگر بفهمد مهمان اصلی‌اش حضرت آقاست، دیگر ببین چه حالی خواهد شد!

فقط پنج دقیقه وقت داریم موارد حفاظتی را بررسی کنیم و به خانواده اطلاع بدهیم که مهمانشان چه کسی است. معمولاً تا یکی دو دقیقه قبل از ورود حضرت آقا، خانواده‌ها اطلاع ندارند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. چون از قبل به آنها می‌گوییم که یکی از مسئولان قرار است بیاید خانه‌تان. یا مثلاً می‌گوییم که قرار است بیاییم درباره‌ی شهیدتان مصاحبه کنیم. آن اول‌ها، حتی قبل از ورود آقای خامنه‌ای هم بِهِشان نمی‌گفتیم قضیه چیست. و آقا که وارد می‌شدند، مات و مبهوت می‌ماندند که چه اتفاقی افتاده! بعد، به سفارش خود حضرت آقا، قرار شد چند دقیقه قبل از ورود ایشان که منع حفاظتی هم ندارد، به خانواده‌ها اطلاع بدهیم تا وقتِ ورود ایشان هول نشوند و لااقل بدانند مهمانشان چه کسی است.

با دسته‌گل و قاب عکسی از امام خمینی، چهار نفری، وارد منزل شهید می‌شویم. پدر و مادر شهید در منزل هستند، به همراه یک نوجوان چهارده پانزده ساله و یک عاقل مردِ چهل‌ساله ـ که یا برادر شهید است، یا داماد خانواده. رفقای همراه موارد امنیتی را بررسی می‌کنند و من، به‌عنوان سرتیم حفاظت، بعد از کمی چاق‌سلامتی، برای پدر شهید قضیه را توضیح می‌دهم. در این سال‌های خدمتم به‌عنوان محافظ حضرت آقا، یکی از جالب‌ترین لحظات، همین لحظاتی ا‌ست که راز آمدن حضرت آقا را برای خانواده‌های شهدا فاش می‌کنم. و واکنشِ خانواده‌های ارامنه برایم جالب‌تر ا‌ز خانواده‌های مسلمان و شیعه بوده. بالاخره دینِ ارامنه با دین ما فرق می‌کند و نگاهشان با نگاه ما به حضرت آقا، تفاوت دارد.

پدر شهید خیلی عادی می‌گوید «قدمشان سر چشم!» بعد توضیح می‌دهد که در این سال‌ها، از مسجد محله و بنیاد شهید و هیئت‌های عزاداری و شورای خلیفه‌گری و کجا و کجا به منزلشان آمده‌اند. اما وسط توضیحاتش، ‌یک‌لحظه، مثل کسی که یک لیوان آب به صورتش پاشیده باشند، یک‌هو جامی‌خورد! انگار تازه متوجه شده چه گفته‌ام! می‌پرسد: گفتید چه‌ کسی قرار است بیاید؟

ـ مقام معظم رهبری. آقای خامنه‌ای!

پدر شهید همین‌طور مرا نگاه می‌کند. دست می‌گذارم روی شانه‌اش.

ـ الان می‌رسند ها! به مادر شهید و این آقا هم بگویید چه کسی قرار است بیایند.

بچه‌های فیلم‌برداری و عکاسی که از راه می‌رسند، به پدر شهید اشاره می‌کنم که دو دقیقه‌ی دیگر مقام معظم رهبری می‌رسند. پدر و مادر شهید برای استقبال از ایشان، می‌خواهند به حیاط خانه ‌بروند که اجازه نمی‌دهم و می‌گویم راضی نیستند. اما پدر شهید راضی نمی‌شود و می‌گوید باید به دم در برود، و می‌رود.

در راه‌پله‌ها، با استرسِ تمام، کنار مادر شهید می‌ایستم و لحظه‌ی ورود حضرت آقا و سلام‌علیک پدر شهید با ایشان را نگاه می‌کنم. هرچه احوالپرسی پدر شهید و حضرت آقا بیشتر طول می‌کِشد، ضربان قلب من هم تندتر می‌زند! حیاط خانه جای مناسبی برای احوالپرسی نیست و این، یک موردِ ضدامنیتی ا‌ست!

بعد از یک دقیقه، حضرت آقا از راه‌پله‌ها بالا می‌آیند و با مادر شهید هم احوالپرسی گرمی می‌کنند.

پسرک نوجوان که هنگام ورود ما، پیراهنِ ورزشی رکابی پوشیده بود، با شنیدن سروصداها، سریع از اتاق بیرون می‌آید. این‌ بار گرمکنی آستین‌بلند ‌پوشیده. البته این کار را به تشخیص خودش انجام داده، نه به توصیه‌ی ما؛ ما به‌عنوان تیم حفاظت، هیچ‌وقت در پوشش خانواده‌ها دخالتی نداشته و نداریم. آنها خودشان وقتی می‌فهمند مهمانشان چه‌ کسی است، به تکاپو می‌افتند که به احترام ایشان، لباسی بپوشند که مناسب باشد.

حضرت آقا تشریف می‌آورند و روی مبل‌های اتاق پذیرایی می‌نشینند. این قضیه‌ی مبل و صندلی هم از نکات جالب زندگی ارامنه است. در این سال‌هایی که خدمتشان رسیده‌ایم برای عرض ارادت، حتی یک مورد هم نبوده که خانواده‌ها مبل یا صندلی نداشته باشند. حتی خانواده‌هایی بودند که وضع مالی‌شان خوب نبود و فقط یک اتاق برای زندگی داشتند؛ اما وسط همان یک اتاق، میز ناهارخوری گذاشته بودند! اصلاً عادت ندارند روی زمین بنشینند و صندلی و مبلمان، ظاهراً جزء جدایی‌ناپذیر زندگی ارامنه است.

مثل تمام دیدارها، حضرت آقا، قبل از هر چیز، عکس شهید را می‌طلبند و چند دقیقه‌ی ابتدایی صحبت‌ را از شهید و محل و نحوه‌ی شهادتش می‌پرسند.

پدر شهید توضیح می‌دهد که پسرش، آلبرت، در جبهه تکاور بوده و در منطقه‌ی سومار بر اثر ترکش گلوله‌ی توپ به شهادت رسیده.

بعد از توضیحاتِ پدر شهید، دقایقی از جلسه، به خوش‌وبش حضرت آقا با اعضای خانواده می‌گذرد. ایشان حتی با پسرک نوجوان هم احوالپرسی می‌کنند و مقطع تحصیلی‌اش را می‌پرسند و برایش آرزوی موفقیت در درس‌خواندن می‌کنند. در این سؤال و جواب‌ها، مکشوف می‌شود که آن آقای۴۰ ‌ساله، داماد خانواده است.

ـ زمان شهادت، شما داماد خانواده بودید؟

ـ آن‌وقت‌ها تازه آشنا شده بودیم!

ـ خانمتان کجاست؟

ـ خانمم رفته بیرون برای خرید. نمی‌دانست شما تشریف می‌آورید حاج‌آقا.

ـ این آقازاده هم پسر شماست؟

ـ بله حاج‌آقا.

اکثر ارامنه آقای خامنه‌ای را «حاج‌آقا» صدا می‌زنند. هم پدر و مادر، و هم خواهران و برادران شهدا. حاج‌آقا را لفظی احترام‌آمیز می‌دانند که درباره‌ی هرکسی استفاده‌ نمی‌کنند. برعکسِ ما که حاج‌آقا ورد زبانمان است. من حتی پدر شهید این خانواده‌ را بااینکه ارمنی است، برحسبِ عادت، حاج‌آقا صدا زدم!

 

2- روایت خانواده شهید مارون آده:

رهبر انقلاب استکان چای خود را برمی‌دارند و با لبخندی شیرین، حرفِ شهید را دوباره پیش می‌کِشند و با مادر شهید هم‌صحبت می‌شوند.

ـ خب، پس گفتید این پسر، پسر خیلی خوبی بود.

ـ خیلی خوب بود حاج‌آقا، خیلی خوب. موقعی که شهید شد، واقعاً اهل محل ما، مسلمان و غیرمسلمان، چنان تشییعش کردند که بی‌اندازه بود. انگار پسر خودشان شهید شده بود. آقای پیش‌نماز مسجد هم آمده بود. همه اهل محل بودند. حاج‌آقا! خیلی‌خیلی خوب بود پسرم. هرچه بگویم، کم گفتم!

مادر تحمل نداشت که بگوید پییر چطور شهید شد. اگر می‌خواست بگوید که پسرش در بمباران شیمیایی سومار شهید شده، دوباره تصویر پیکر پسرش مقابل چشمش می‌آمد. پیکری که در اثر گازهای شیمیایی، کبود شده بود. هر چه آن‌وقت بچه‌ها سعی کردند که نگذارند مادر، پیکر پسر را ببیند، نشد. دید و سوخت و هنوز می‌سوزد.

رهبر انقلاب دوباره موضوع بحث را عوض می‌کنند تا مادر شهید آرام شوند. با خواهر و برادر شهید همکلام می‌شوند.

ـ حالا این زبان شما سخت است یا آسان؟ یاد گرفتنش مشکل است؟ چطوری است؟

ـ شبیه عربی است.

ـ مثلاً شما به آب، به نان، به قند، چه می‌گویید؟

ـ آب مثلاً مِییّه.

ـ نان را چه می‌گویید؟

ـ لَه.

آقای خامنه‌ای قند در دستشان را نشان می‌دهند.

ـ به قند چه می‌گویید؟

خواهر و برادر شهید که یکی‌درمیان به پرسش‌های ایشان جواب می‌دهند، مانده‌اند که چرا برای ایشان این‌قدر زبان آشوری‌ها مهم است.

ـ به قند همان قند را می‌گوییم.

ـ خب این جدید است. از الفاظ جدیدی است که آن زمان‌ها معادل نداشته. به انسان چه می‌گویید؟

ـ لَعلِش.

ـ وقتی بخواهید بگویید «توی این اتاق کسی هست» چه می‌گویید؟

ـ می‌گوییم: جُودا اتاق خانه‌اش!

ـ جودا یعنی چه؟

آقای خامنه‌ای همین‌طور با دقتِ تمام از لغات و زبان آشوری‌ها می‌پرسند و خواهر و برادر شهید نیز با شعف خاصی پاسخ می‌دهند.

ـ خطتان چه خطی است؟

ـ بیشتر نزدیک به عربیِ قدیمی است.

ـ دارید من ببینم؟

-بله.

برادر شهید می‌رود و یکی از کتاب‌هایش را برای رهبر می‌آورد.

آقای خامنه‌ای با دقت و صفحه به صفحه، کتاب را تورق می‌کنند و از برادر شهید سؤالاتی درباره رسم‌الخط آشوری می‌پرسند.

 

3- روایت خانواده ژوزف شاهینیان:

ابتدای دیدار آقای خامنه‌ای عکس ژوزف را طلبیدند و مشغول تماشای عکس‌هایش شدند. خیلی با دقت به چهره شهید نگاه می‌کردند، انگار چیزی در آن چهره می‌دیدند که ما نمی‌دیدیم.

بعد از پدر و مادر ژوزف، درباره شهید پرسیدند. مادر شهید از پسر بزرگش، ژوزف، برای حاج آقا تعریف کردند.

- من مستخدم مدرسه بودم. از سر کار که برمی‌گشتم، می‌دیدم هیچ کاری برای انجام دادن در خانه ندارم! همه کارها را ژوزف انجام داده بود. حتی کار دوخت و دوز هم انجام می‌داد این پسر! اصلاً یادم نمی‌آید با کسی قهر کرده باشد؛ این‌قدر مهربان و با عاطفه بود. برادرش ژریک از ناحیه پا فلج است. تمام کارهای ژریک را ژوزف انجام می‌داد. دفعه اول که می‌خواست برود جبهه، صبح زود بلند شد و هیچ‌کس را هم بیدار نکرد، نمی‌خواست موقع خداحافظی ناراحت شویم.

حاج آقا از نحوه مطلع شدن مادر از شهادت پسرش پرسیدند و مادر جریان خوابی را که دیده بود، تعریف کرد.

- چند شب قبل از اینکه برویم معراج شهدا و بفهمیم شهید شده، خواب دیدم یک کسی می‌خواهد به زور وارد خانه شود. رفتم و نگذاشتم. بعد همان آدم رفت و یک چوب خیلی دراز آورد و با آن چوب زد و چراغ خانه‌مان را خاموش کرد! واقعاً هم بعد از ژوزف، چراغ خانه‌مان خاموش شد. آقای خامنه‌ای مادر شهید را فراوان دعا کردند و از خدا خواستند دلش همیشه شاد باشد. بعد پدر ژوزف شروع کرد از پسرش گفتن.

- در تیراندازی، همیشه نفر اول بود. خیلی تیرانداز ماهری بود. اگر در بمباران شهید نمی‌شد، بعید بود در حمله و این‌ها شهید شود! بس که رفقا و فرمانده‌اش می‌گفتند این پسر تیرانداز قهاری بود. تیرهایش خطا نمی‌رفت و به هدف می‌نشست. آخرین‌باری که آمده بود مرخصی، می‌گفت که دوست دارد شهید بشود. به او گفتم این چه حرفی است؟ گفت: «پدر من سرباز امام خمینی هستم! یک نفر از آن ارتش بیست میلیونی که امام فرمود.» رفت و دیگر برنگشت.

 

4- روایت خانواده شهیدان موسسیان:

آقا سر برمی‌گردانند سمت مادر و می‌پرسند: شما همین یک فرزند را دارید، خانم؟!

ـ سه تا پسر داشتم. یکی همین بود که شهید شد. دو تا پسر دیگر هم دارم. پسر بزرگم ازدواج کرده و از ما جدا زندگی می‌کند. البته تا یک سال پیش همین‌جا پیش ما زندگی می‌کردند، منتها نوه‌ام بزرگ شده بود و جایمان تنگ بود. این بود که از پیش ما رفتند. الان من هستم و پسرم.

وقتی مادر شهید از کوچکیِ خانه حرف می‌زند، بِی‌اختیار، به اطراف نگاه می‌کنم. خانه، نقلی ولی دل‌باز است.

حضرت آقا تا بحث تنگی جا و اینها پیش می‌آید، سریع می‌پرسند: بنیاد شهید با شما ارتباط دارد؟

ـ بله. ارتباط دارند. همین حقوقم را از بنیاد شهید می‌گیرم.

ـ خودتان شغل ندارید خانم؟

ـ نه. فقط خانه‌دارم. اعصابم ناراحت است و ناراحتی‌ قلبی دارم. نمی‌توانم کار بکنم.

ـ معالجه می‌کنید؟

ـ بله. دکتر دارم؛ دکتر اعصاب، دکتر قلب. همین داروها را می‌خورم که بتوانم خودم را اداره کنم.

ـ ان‌شاءالله که برقرار باشید.

فضای خانه، در حال و هوای کریسمس است. یک‌طرف اتاق پذیرایی، میزی قرار دارد که روی آن ظرف‌های آجیل و شیرینی و شکلات و میوه چیده شده است. پشت مبلی هم که حضرت آقا روی آن نشسته‌اند، طاقچه‌ای هست که با وسایل مختلف تزئین شده. روی طاقچه، کنار چندین قاب و کارت‌پُستال‌های کوچک مخصوص کریسمس، درختچه کاج کوچکی، چراغانی‌شده، گذاشته‌اند.

 ـ ان‌شاءالله عید میلاد حضرت مسیح هم بر شما مبارک باشد. ‌شما مثلِ‌اینکه کریسمس را این‌طرف سال می‌گیرید. من هم می‌دانم که کریسمسِ به روایت ارامنه، بعد از ژانویه است؛ برخلاف خیلی‌ها ـ کاتولیک‌ها و دیگران ـ که کریسمسشان قبل از شروع ژانویه است. آن سال‌هایی که من پیام می‌دهم ـ هر سال پیام نمی‌دهم، بعضی سال‌ها ـ معمولاً یک‌طوری پیام می‌دهم که هم به عید این‌ها بخورد و هم به عید آنها. یعنی رعایت هم‌وطن‌های ارمنی‌مان را می‌خواهم بکنم در این قضیه.

 

مادر، متعجب از اطلاعات رهبر، مرتب سرش را تکان می‌دهد و حرف‌های ایشان را تأیید می‌کند.

 

اگر شما هم دوست دارید تا «مسیح در شب قدر» را بخوانید، می‌توانید عدد 29 را به شماره 09212770738 ارسال کنید تا این کتاب 18 هزار تومانی در تهران با فقط 2000 تومان هزینه ارسال (مجموعا 20 هزار تومان) برای شما ارسال شود. ارسال برای شهرستانها با دریافت هزینه پست خواهد بود. به درخواست‌هایی با تعداد بالا تخفیف تعلق خواهد گرفت.


مطالب قبلی کتابخانه رجا:

ترجمه تفصیلی آیته الکرسی توسط آیت الله خامنه‌ای

بالاترین نذر + خرید پیامکی

بازی بازوی تربیت

آقازاده عزیز + خرید پیامکی

یادگاران شهید غلامعلی رجبی

ایران منهای نفت + خرید پیامکی

مسجد تراز اسلامی

نظریه‌ی فرهنگیِ استاد مطهری

عاشورا؛ اوج یک قیام

رقعه

دیدم که جانم می‌رود + خرید پیامکی

چه کسی گهواره را تکان خواهد داد

باده گلگون + خرید پیامکی

مترسک مزرعه آتشین + خرید پیامکی

مقتل مطهر + خرید پیامکی

شام برفی + خرید پیامکی

موهای تو خانه ماهی‌هاست + خرید پیامکی

از یاد رفته + خرید پیامکی

من زنده‌ام

دوازدهم + خرید پیامکی

تپه برهانی + خرید یامکی

تو عزیزی، عزیز خواهی ماند + خرید پیامکی

سلوک با همسر + خرید پیامکی

شکار کرکس‌ها

صخره سخت + خرید پیامکی

کلت 45

فرشته‌ها هم عاشق می‌شوند + خرید پیامکی

وحدت و همگرایی از منظر رهبر معظم انقلاب اسلامی

سیرت جاودانه

درد

انقلاب اسلامی در بوته آزمون، جنگ نرم بیست ساله و فتنه 88

کالبدشکافی فرهنگی فتنه 88

تقلب سبز

شورش اشرافیت بر جمهوریت

نگاه از بیرون به فتنه 88

اعتراف سبز

جامعه شناسی 22 خرداد

طریق یاحسن

دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم

از چنده‌لا تا جنگ

دانشجویان و گروگان‌ها

بسته کتاب 13 آبان

غدیر در مدائن

آداب المریدین

آسمانی‌ترین مهربانی

ورمشور

فرهنگ‌نامه اسارت و آزادگان

به خود آ

تاریخ شفاهی قیام 17 شهریور1357

خانواده و تربیت مهدوی

خوابگردها

لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا

پایی که جاماند

بسته کتاب روز قدس

بسته کتاب میلاد امام حسن علیه السلام

طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

بسته کتاب ماه رمضان

بین دنیا و بهشت

ماضی استمراری

حافظ هفت

بسته کتاب نیمه شعبان

خوش نشسن

راز قطعنامه

غنیمت

بسته کتاب رحلت امام خمینی

بسته کتاب فتح خرمشهر

جهانهای اجتماعی

در کمین گل سرخ

 

نظرات  (۱)

دایرکتوری تبادل لینک مکانی برای معرفی وبلاگ و وبسایت شما

www.Linc.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پخش زنده حرم