تفاوت های انسان با سایر موجودات !!!
اگر خودآگاهی انسانی در فردی پیدا شود، دردش درد انسان، آرزوهایش
آرزوهای انسان می شود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت می گیرد و
دوستی ها و دشمنی هایش همه رنگ انسانی می یابد، دوست دوستان انسان یعنی
علم، فرهنگ، بهداشت، رفاه، آزادی، عدالت و محبت و دشمن دشمن های او یعنی
جهل، فقر، ظلم، بیماری، اختناق و تبعیض می گردد.
این نوع از خودآگاهی
اگر پیدا شود، برخلاف خودآگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی، جنبه اخلاقی خواهد
داشت. انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر اعم از جماد و
نبات و حیوان متفاوت است از این نظر که هر موجودی که پا به جهان می گذارد و
آفریده می شود همان است که آفریده شده است، یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگی
هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می شود، اما انسان پس از آفرینش،
تازه مرحله اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز می شود.
انسان آن
چیزی نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد، آن
چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را
بسازد. به عبارت دیگر، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که
چگونه باشد، "بالفعل" آفریده شده اما انسان از این نظر "بالقوه" آفریده شده
است، یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوه موجود است که اگر به
آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجا از زمینه وجود انسان سر بر می آورد و
همین ها فطریات انسان اند و بعدها "وجدان" فطری و انسانی او را می سازند.
انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیتی. شخص انسان یعنی
مجموعه جهازات بدنی او که بالفعل به دنیا می آید. انسان در آغاز تولد از
نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات روحی،
از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانی او را می سازد، موجودی بالقوه است، ارزش های
انسانی او در زمینه وجودش بالقوه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن.
انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحله بدنی عقب تر است، جهازات بدنی
اش در رحم وسیله عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته می شود ولی
جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود
و پایه گذاری گردد.
تفاوت انسان با حیوان و جمادات در خواسته ها
انسان از دو جهت یک سلسله توانایی ها دارد که سایر جانداران ندارند: یکی
از جهت اینکه در انسان یک سلسله میل ها و جاذبه های معنوی وجود دارد که در
سایر جاندارها وجود ندارد. این جاذبه ها به انسان امکان می دهد که دایرهء
فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالی معنویات بکشاند، ولی
سایر جاندارها از زندان مادیات نمی توانند خارج شوند. دیگر از آن جهت که به
نیروی عقل و اراده مجهز است، قادر است در مقابل میل ها مقاومت و ایستادگی
نماید و خود را از تحت تأثیر نفوذ جبری آنها آزاد نماید و بر همهء میل ها
حکومت کند. انسان می تواند همه میل ها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای
آنها جیره بندی کند و به هیچ میلی بیش از میزان تعیین شده ندهد و به این
وسیله آزادی "معنوی" که با ارزش ترین نوع آزادی است کسب نماید. این توانایی
بزرگ از مختصات انسان است و در هیچ حیوانی وجود ندارد و همین است که انسان
را شایستهء "تکلیف" کرده است و همین است که به انسان حق "انتخاب" می دهد و
همین است که انسان را به صورت یک موجود واقعا "آزاد" و "انتخابگر" و "صاحب
اختیار" در می آورد.
یکی دیگر از تفاوتهای حیوان و انسان با گیاه و جماد این است که حیوان و
انسان بر خلاف جماد و گیاه، پاره ای از قوه های خویش را بر حسب میل و شوق و
یا ترس و به دنبال "خواست "، اعمال می کند. مثلا مغناطیس که نیروی کشش آهن
دارد به طور خود به خود و به حکم نوعی جبر طبیعی، آهن را به سوی خود می
کشد. مغناطیس نه از کار خویش آگاه است و نه میل و شوق یا ترس و بیمش اقتضا
کرده است که آهن را به سوی خود بکشد. همچنین است آتش که می سوزاند و گیاه
که از زمین می روید و درخت که شکوفه می کند و میوه می دهد. اما حیوان که
راه می رود، به راه رفتن خویش آگاه است و خواسته است که راه برود و اگر نمی
خواست راه برود چنین نبود که جبرا راه برود. این است که گفته می شود:
"حیوان جنبنده با خواست است".
به عبارت دیگر، پاره ای از قوه های حیوان تابع خواست حیوان است و در فرمان
خواست حیوان است، یعنی اگر حیوان بخواهد، آن قوه ها عمل می کنند و اگر
نخواهد، عمل نمی کنند. در انسان نیز پاره ای قوه ها و نیروها به همین شکل
وجود دارد، یعنی تابع خواست انسان است، با این تفاوت که خواست حیوان میل
طبیعی و غریزی حیوان است و حیوان در مقابل میل خود قدرت و نیرویی ندارد.
حیوان همین که میلش به سویی تحریک شد، خود به خود به آن سو کشیده می شود.
در حیوان قدرت مقاومت و ایستادگی در مقابل میل درونی خود و همچنین قدرت
محاسبه و اندیشه در ترجیح جانب میل ها و یا جانب امری که بالفعل میلی به
سوی او نیست بلکه صرفا دور اندیشی اقتضا می کند، وجود ندارد. اما انسان
چنین نیست. انسان قادر است و توانایی دارد که در برابر میل های درونی خود
ایستادگی کند و فرمان آنها را اجرا نکند. این توانایی را انسان به حکم یک
نیروی دیگر دارد که از آن به "اراده" تعبیر می شود. اراده به نوبه خود تحت
فرمان عقل است، یعنی عقل تشخیص می دهد و اراده انجام می دهد.
مقایسه میان اقتضائات زندگی حیوان و انسان
انسان تنها جانداری نیست که اجتماعی زندگی می کند، بسیاری از حیوانات،
بالاخص حشرات، زندگی اجتماعی دارند و از یک سلسله مقررات و نظامات حکیمانه
پیروی می کنند، اصول تعاون، تقسیم کار، تولید و توزیع، فرماندهی و
فرمانبری، امر و اطاعت بر اجتماع آنها حکم فرماست. زنبور عسل و بعضی از
مورچه ها و موریانه ها از تمدن و نظامات و تشکیلاتی برخوردارند که سال
ها بلکه قرنها باید بگذرد تا انسان که خود را از اشرف مخلوقات می شمارد به
پایه آنها برسد.
تمدن آنها، بر خلاف تمدن بشر، ادواری از قبیل عهد
جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم طی نکرده است. آنها از اولی که پا به این
دنیا گذاشته اند دارای همین تمدن و تشکیلات بوده اند که امروز هستند و
تغییری در اوضاع آنها رخ نداده است. این انسان است که به مصداق «و خلق الانسان ضعیفا» زندگیش از صفر شروع شده و به سوی بی نهایت پیش می رود.
برای حیوانات، مقتضیات زمان همیشه یک جور است، اقتضاهای زمان زندگی آنها
را دگرگون نمی کند. برای آنها تجدد خواهی و نو پرستی معنی ندارد، جهان نو و
کهنه وجود ندارد. علم برای آنها هر روز کشف تازه ای نمی کند و اوضاع
آنها را دگرگون نمی سازد، صنایع سبک و سنگین هر روز به شکل جدیدتر و کامل
تری به بازار آنها نمی آید. چرا؟ چون با غریزه زندگی می کنند، نه با عقل.
اما انسان که زندگی اجتماعی اش دائما دستخوش تغییر و تحول است. هر قرنی
برای انسان دنیا عوض می شود. راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همین جاست،
انسان فرزند بالغ و رشید طبیعت است. به مرحله ای رسیده است که دیگر
نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم طبیعت، به اینکه نیروی مرموزی به نام
غریزه او را هدایت کند ندارد. او با عقل زندگی می کند نه با غریزه.
طبیعت، انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستی خود را از او برداشته
است. آنچه را حیوان با غریزه و با قانون طبیعی غیر قابل سرپیچی انجام می
دهد. انسان با نیروی عقل و علم و با قوانین وضعی و تشریعی که قابل سرپیچی
است باید انجام دهد.
راز فسادها و انحراف هایی که انسان ها از مسیر
پیشرفت و تکامل پیدا می کنند، راز توقف ها و انحطاط ها، راز سقوط ها و
هلاکت ها نیز در همین جاست.
برای انسان همان طور که راه پیشرفت و ترقی باز است، راه فساد و انحراف و سقوط هم بسته نیست.
انسان رسیده به آن مرحله که به تعبیر قرآن
کریم، بار امانتی که آسمان ها و زمین و کوه ها نتوانستند کشید به دوش
بگیرد. یعنی زندگی آزاد را بپذیرد و مسئولیت تکلیف و وظیفه و قانون را قبول
کند و به همین دلیل از ظلم و جهل، از خود پرستی و اشتباه کاری نیز مصون
نیست. قرآن کریم آنجا که این استعداد عجیب انسان را در تحمل امانت تکلیف و
وظیفه بیان می کند بلا فاصله او را با صفت های "ظلوم" و "جهول" نیز توصیف
می نماید.
این دو استعداد در انسان، استعداد تکامل و استعداد انحراف،
از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. انسان مانند حیوان نیست که در زندگی اجتماعی نه
به جلو برود و نه به عقب، نه به چپ برود و نه به راست، در زندگی انسان ها
گاهی پیشروی است و گاهی عقب گرد، در زندگی انسان ها اگر حرکت و سرعت هست
توقف و انحطاط هم هست.
اگر پیشرفت و تکامل هست فساد و انحراف هم هست،
اگر عدالت و نیکی هست ظلم و تجاوز هم هست. اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر
جهل و هواپرستی هم هست. تغییرات و پدیده های نوی که در زمان پیدا می شود
ممکن است از قسم دوم باشد.