شهیدی که 4 روز قبل از شهادتش به مجله زن روز نامه نوشت
نامه اول:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم در تمام مراحل
زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما
بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم و باور کنید
بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح
کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه کیهان است.
اما دلیل اینکه
امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل
کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان
بازگو می کنم:
این نامه ها، در سال ۱۳۶۵ در مجله «زن روز» چاپ شده اند:
نامه اول:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم در تمام مراحل
زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما
بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم و باور کنید
بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح
کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه کیهان است.
اما دلیل اینکه
امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل
کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان
بازگو می کنم:
من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند
زندگی می کنم ، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من
هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می
کنند و تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس که خسته و کوفته هستند، زود می
روند می خوابند. اصلاً در طول روز از خود سؤال نمی کنند که: پسرمان(یعنی
من) کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟
اما
خوشبختانه، به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء
استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من
نیست، چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه آنها اصلاً
به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم، تعجب نمی
کنم. بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد.
پدر و مادر بدلیل
اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر
خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند به فرزندی که چه عرض کنم،
به سرپرستی قبول کرده اند. ( البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام
همسن خود من است.) از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت
ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، تبدیل به زندگی پسری شد
که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست
تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است. تنها ، کارهای دختر خاله ام را در یک
جمله خلاصه می کنم:
« در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره ! »
می دانم شما منظور من را فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست.
همانطور که گفتم پدر و مادرم ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می
برند. یعنی از ۶ صبح تا ۱۱ شب. من هم از ۷ صبح تا بعد از ظهر، مشغول
تحصیل هستم. یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دخترخاله ام در خانه تنها
هستم و همانطور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد ،
دائماً در سرم فکر گناه می اندازد . بارها در طول روز از من در خواست گناه
می کند . البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش حرفهای او شوم، همیشه سعی
می کنم او را از خودم دور کنم، ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر
انسانی ظاهر می شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که
من از او احتراز می کنم. ولی او دست از سر من بر نمی دارد.
تو را به
خدا کمکم کنید! چطور جواب این حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها
فکر می کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات
چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد.
خواهران عزیز کمکم کنید! من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به
او می گویم دست از سرم بردارد، گوشش بدهکار نیست. هر چه به او می گویم
شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی، اصلاً گوش نمی کند و می ترسم
آخر عاقبت کاری دست من بدهد.
دوست ندارم تسلیم او بشوم. باور کنید حتی
بعضی وقتها من را تهدید می کند. فکر می کنم همه این بدبختیها بخاطر این
است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست
روشن را نداشتم حتماً این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند
درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد.
دوست داشتم در خانواده
ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین روی زمین بودم ولی گیر این دخترخاله
شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا
حالا من تسلیم خواهش های او نشده ام ولی می ترسم که بالاخره من را وادار
به تسلیم کند. چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من
را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطوری او را مانند یک دختر مسلمان بکنم؟ و چطوری
می توانم رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمناً فکر نمی کنم در میان
گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد، چون آنها نه وقت و
نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند. تازه اگر هم داشته باشند هیچ
عکس العملی نشان نمی دهند، چون رفتار آنها در بیرون خانه هم دست کمی از
رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد.
امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک
کنید! خواهران گرامی جواب نامه ام را به آدرس، بصورت کتبی بدهید که قبلاً
تشکر و سپاسگذاری می کنم.
با تشکر مجدد، برادرتان امین
۶۵/۷/۲۰
۳/۵ بعد از ظهر»