۲۸
تیر
۹۳
(بسم الله الرحمن الرحیم)
از
خواب که بیدار می شوی یک نگاه به بیرون می اندازی، انگار امروز فرقی با
روزهای دیگر دارد. آسمان، پرندگان، درختان و در کل، زمین و زمان، یک حال و
هوای دیگری دارند.
این توصیف صبح جمعه است که لبریز است از امید و احساس شوق وصال و پایان انتظار.
و اما غروب جمعه…
همان
لحظه ای است که اخساس می کنی همه ی کائنات و موجودات دلشان گرفته است، دل
گرفته و غمگین آن منجی ای هستند که “المعز الولیا و مذلّ الاعداء” است،
همان مولایی که “السبب المتصل بین الارض و السماء” است، همان امامی که
“الطالب بدم المقتول بکربلاء” است، همان ” المضطر الذی یجاب اذا دعی است.
همان مهدی ای که به یاد ماست و ما به یادش نیستیم…
انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم.
ما نسبت به احوال شما بی تفاوت نیستیم و یاد شما را فراموش نمی کنیم.
آیا
رواست دل آن امامی را از خودمان برنجانیم که همیشه به یاد ماست و آیا رسم
دوستی و دلدادگی است که خاطر آن کسی را آزرده کنیم که همواره به فکر ماست؟
- ۰ نظر
- ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۱:۱۹