خاطراتی از یک نظامی عراقی ( محمد یعقوبی )
چهاردهم
آگوست 1984، راهی اداره نظاموظیفه «رصافه» شدم. به محض ورودم، از افسران
اداره شنیدم که آموزش، اول ژانویه 1985 آغاز خواهد شد.
آخرین ماههای
سال نیز به زودی سپری شدند. روز خداحافظی، برایم روز سخت و سنگینی بود.
شاید نتوانم آن روز را شرح دهم؛ اما میدانم نگاه گریان مادرم، پایان دوران
شاد و کودکانهام را اعلام میکرد.
من تنها پسر و آخرین و کوچکترین
فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم دیگری دیده
میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
من تنها و آخرین و
کوچکترین فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم
دیگری دیده میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
پایان
دسامبر آن سال، سوز سردی میآمد و بغداد، در هجوم این سرمای ناهنگام به خود
پیچیده بود. مجبور شدم علیرغم گذشته، صبح خیلی زود، راهی مرکز آموزشی
«منصوریه» در استان دیالی، منطقه «شهربان» بشوم.
شهربان، منطقهای سرسبز
و انباشته از درختهای بلندقامت بود. درختها در دوطرف جاده و بلند شهر،
منظرهای زیبا داشتند. هنوز سایه لطیف آنها بر سر جاده را از یاد نبردهام.
اتومبیلی که در آن نشسته بودم، به سرعت از زیر سایه مهربان درختها
میگذشت. به نظرم چنین آمد که درختها از ناله آزاردهنده ماشین فرار
میکنند.
زندگی در مرکز آموزش، سخت و طاقتفرسا بود. بدون اغراق
بگویم که خود را در برابر گرگهای درنده، بیپناه یافتم. هدف این مرکز، مثل
مراکز دیگر، تربیت نیروهای نظامی مطیع و سر به راه برای خدمت در جنایات
رژیم بعث بود.
در دوره آموزشی، به همراه دوستان و همقطاران، شدیدترین
مراحل آموزش را در زمستان و تابستان از سر گذراندم و آنقدر در این دورهها
با سختی و درد و رنج مأنوس شده بودم که احساس میکردم جز برای عذاب و رنج
آفریده نشدهام. به هر صورتی که بود، پنج ماه آموزش را با شرکت در ردههای
جوخه، گروهان، هنگ و مراحل برتر پیشروی، حمله، دفاع و عقبنشینی پشت سر
گذاشتیم.
پس از اتمام دوره فوق، سه ماه دیگر را برای آشنایی با
تانک، در مرکز آموزشی «صویره» تحمل کردم. پس از عذاب کشنده این آموزشها،
از آنجا که قد و قامت متناسبی داشتم، به گروهان کماندویی تیپ 425 در منطقه
مندلی اعزام شدم. این گروهان، مهمترین وظیفهاش تسلط بر کوههای «حمرین»
بود.
مدتی بعد، در اول جولای 1986، به منطقه مهران رفتیم. هرچند که در
آغاز این نقل و انتقال، فرماندهان از بیان واقعیت خودداری کردند، اما از
آنجا که سربازان عراقی، ذاتاً کنجکاو هستند، چیزی نگذشت که فهمیدیم علت
انتقال به مهران ـ بنا به اخبار «گروه دوم» ـ حمله رزمندگان اسلام است.
مهران
با توجه به موقعیت استراتژیک خود میتوانست شهر کوت عراق را در تیررس
رزمندگان اسلام قرار دهد. همین اهمیت، فرماندهان عراقی را بر آن داشته بود
تا به هر قیمتی که شده مهران را از دست ارتش اسلام خارج کنند.
شب
بود که به منطقه مهران رسیدیم. ترکشهای سرخ و تیرهای بنفش، سینه آسمان را
نشانه میرفتند و رعشه بر اندام ما میانداختند. تیپ تصمیم گرفته بود که با
همین افراد خودباخته، در حمله شرکت کند و سرانجام نیز همین کار را کرد؛
اما چندی نگذشت که دست از پا درازتر، تن به شکست داده، عقبنشینی کرد. از
آنجا هم یکراست به طرف مندلی رهسپار شدیم.
روز بازگشت از جبهه مهران،
روز تلخی بود. از یک طرف، در کوره گداخته خورشید میسوختیم و گرد و خاک
حاصل از حمل و نقل خودروها و انفجارهای پی در پی، و عرقسوز شدن بدنها
رنجمان میداد و از طرف دیگر شکست، کام همه افراد ـ از سرباز صفر گرفته تا
فرمانده ـ را تلخ کرده بود.
مندلی با یک خط مستقیم به بغداد
میرسید. از آنجا که در برد توپخانه ایران قرار داشتیم، بعید نبود که مندلی
هم با یک حمله هماهنگ و سریع سقوط کند؛ اما رژیم بعث که به اهمیت موضوع پی
برده بود، ترجیح داد مندلی، مملو از نیروهای نظامی باشد. برای همین، ما هم
به صف نظامیان آن شهر اضافه شدیم. البته در آن زمان، ایران نقشه خاصی روی
مندلی نداشت؛ اما فرماندهان عراقی قصد داشتند چند تپه اطراف مندلی را که
ممکن بود از نظر نظامی برای تسلط ایران بر مندلی حائز اهمیت باشد، تصرف
کنند.
حمله، صبح بیست و دوم جولای به سوی تپه شهدا آغاز شد. همان
روز اول، تپه را تصرف کردیم. روز دوم قرار بود از طریقی پاسگاه صلاحالدین،
تپهای را که بر آبگیر سومار ـ صحرای حران ـ مسلط بود، تصرف کنیم. اما
برای عراق، مهمترین ارتفاع آنجا، تپه «سانویه» محسوب میشد که با یال
کشیدهاش، از سایر ارتفاعات پیرامون خود بارزتر بود. اگر این تپه فتح
میشد، در حقیقت، تسلط ایران بر منطقه منتفی بود. ارتش عراق با حساب و کتاب
فراوان، نیروی زیادی را برای همین کار جمع کرده بود.
ساعت پنج صبح
روز 28 آگوست، شیپور حمله را نواختند. علیرغم حمایت آتش پرحجم، حین حرکت
ما به سوی هدف، خسارتهای فراوانی را تحمل کردیم! و بعد از چند دقیقه، به
طور ناگهانی و غیرمنتظره، به هدف رسیدیم. بعد از استقرار در مواضع، ضدحمله
رزمندگان اسلام شروع شد و جنگ بسیار شدیدی بین ما و آنها درگرفت. عاقبت این
درگیری، به پیروزی رزمندگان اسلامی منتهی شد. در نهایت، ناچار به
عقبنشینی شدیم. کشتهها و مجروحان ما در منطقه ماندند، تا خوراک پرندگان و
حیوانات وحشی شوند!
سر فرماندهی عراق که میدانست تسلط ایرانیها
بر تپه سانویه تا چه حد میتواند برایش گران تمام شود، تیپ ما را با اعزام
متولدان 67 میلادی تکمیل کرد. پس از انجام چند مانور که همراه نیروها و
تجهیزات زرهی و تانکها انجام دادیم، چگونگی هلیبرن نیز به ما آموزش داده
شد.تاریخ بیست و دوم می، به عنوان روز حمله معین شد. در این حمله، نیروهای
ما توانستند جای پایی به عمق سه کیلومتر در منطقه ایجاد کرده، مواضعی را که
از دست داده بودند، پس بگیرند.
در سال پایانی جنگ، ارتش عراق موفق
شد با آرایش چند تیپ پیاده و زرهی ـ که به طور کامل عبارت بودند از تیپ 425
پیاده، تیپهای 5، 6 و 7 گارد ریاست جمهوری، تیپ ده زرهی و گردان تانک
خالد بن ولید ـ و حضور داوطلبانه نیروهای منافق و ضد ایرانی، و پشتیبانی
آتش پرحجم و توپخانه، از جبهه میانی، به طرف مرزهای ایران حمله کند. این
حمله با توجه به حضور چند تیپ نامبرده و منافقین میتوانست خیلی زود به
پیروزیهای درخشانی بینجامد؛ اما علیرغم شدت عمل عراق، ایرانیها خیلی جدی
و محکم به دفاع پرداختند و اجازه ایجاد حتی یک جای پای کوچک هم به
فرماندهان عراقی ندادند. سنبه پرزور عراق و گستردگی میدان حمله، سرانجام
فرماندهان عراقی را به این نتیجه رساند که با استفاده از راههای نفوذی
ناپیدایی، به داخل نیروها رخنه کنند. سرانجام با همین روش بود که توانستند
خاکریز اول رزمنگان را شکافته، با تصرف خاکریزهای دوم و سوم نیز به طرف
عقبه و سومار یورش ببرند.
من در این حمله، جزءتیپ 425 پیاده بودم.
دو روز در اسلامآباد ماندیم. ایرانیها خیلی زود به مواضع ما حمله کرده،
توانستند با استفاده از نیروی زرهی و پیاده، در یک نبرد بیامان، بسیاری از
نیروهای ما را کشته، با از کار انداختن تانکها و ادوات زرهی و توپخانه،
ما را تا منطقه سانویه عقب رانده، تعقیب کنند! ده روز تمام در این منطقه
زیر آتش توپخانه ایرانی بودیم و بسیاری از ساز و برگها و افراد خود را از
دست دادیم.
روز غمانگیز
من
یک بار به حال شما گریه کردم و هزار بار به حال خودم، و در این جنگ
ناخواسته به اندازه هزار سال بزرگ شدم. من بیش از بیست و پنج سال ندارم ولی
جنگ با تمام نکبتی که برای ما دارد، تجربه و پختگی انسان را به طور
معجزهآسایی بالا میبرد. آنچه بنده عرض میکنم برای شما افسانه نیست. جنگ
برای کسانی افسانه و داستان است که بوی باروت با شامه آنها آشنا نیست.
بوی
باروت مردساز است و زخم گلوله در تن انسان بیش از صد نشان و مدال ارزش
دارد. اما همه این ارزشها برای رزمندگان اسلام است. زخمی که میتواند شفیع
باشد، در روز موعود، زخمی که برای خدا در پوست و گوشت آدم جا باز کرده
باشد، نشانه جاودانگی است اما من این سعادت را نداشتم و آنقدر در تنگنا و
حسرت بودم که تنها آرزویم تمام شدن جنگ بود یا اسیر شدن به دست نیروهای
شما.
من کشور شما را یک کشور اسلامی میدانم و احساس غرور میکنم که
بگویم در ایران اسلامی اسیر هستم. احساس غربت نمیکنم اما از اینکه
ناخواسته به جنگ شما آمده بودم احساس شرم میکنم. اصلاً دلم نمیخواست در
این جنگ کوچکترین آسیبی ببینم و این ننگ را تا ابد برای خودم حفظ کنم و
مردنم در جهت تحقق امیال شیطانی و حیوانی شخص صدام حسین باشد. حیات حقی است
که خداوند به من عطا فرموده و باید در راه او صرف کنم نه در راه
جنگافروزی که بساط شیاطین را میخواهد رونق ببخشد.
متأسفانه من روزهای
بسیار سختی را در جبههها گذراندهام. بعضی از این روزها شاهد حوادثی
بودهام که هرگز قادر به فراموش کردنشان نیستم و به عنوان یک مسلمان مادامی
که زندهام یک گوشه از قلبم در سوگ عزیزان شما افسرده است.
شما شاید
نام سرهنگ طالع الدوری را شنیده باشید. او فرمانده لشکر نهم عراق است. من
در تیپ ... واحد تانک این لشکر خدمت میکردم و فرمانده یگان تانک بودم. این
سرهنگ یکی از مهرههای مزدور و کثیف شخص صدام حسین بود.
او جنایت
بیشمار را در ایران مرتکب شده است، به خصوص در اوایل جنگ. خودم ناظر یکی
از این جنایات هولناک بودم و دیگری را یک افسر دیگر برایم تعریف کرده است.
او از دوستان من است. البته او افسر بسیار خوبی است و دو درجه از من بالاتر
است و خوشبختانه او هم اسیر شده و زنده است.
دقیقاً هفتههای اول
جنگ بود. چند روستای سوسنگرد ـ ما این شهر را خفاجیه مینامیم ـ توسط
واحدهای این لشکر، یعنی لشکر نهم، به فرماندهی سرهنگ طالع الدوری، به اشغال
کامل درآمد. در یکی از این روستاهای اشغال شده که قسمتی از آن ویران شده
بود هنوز عدهای از سکنه بودند. وقتی به این روستا رسیدیم و مستقر شدیم با
سکنه کاری نداشتیم زیرا بسیاری از آنها افراد مسن و از کار افتاده بودند و
جوانی در این دهکده نبود.
بیشتر پیرزنها و پیرمردها و تعداد زیادی،
بیش از حد معمول، کودک بودند. میدانید که عربها پراولادند. سکنه این
روستا بسیار وحشتزده بودند. حضور ما آنها را ترسانده بود. ما بسیار کم
احتمال میدادیم که خطری از جانب این سکنه بیچاره تهدیدمان کند و لذا کاری
به کارشان نداشتیم.
این وضع تا روزی که سرهنگ طالع الدوری به این
روستا نیامده بود برقرار بود. اما روزی که سرهنگ وارد روستا شد و اهالی
روستا را دید دستور داد همه آنها در میدان روستا جمع شوند ـ همه، از مرد و
زن و کوچک و بزرگ، حتی یک نفر هم غایب نباشد. حدود چهل و پنج نفر از پیرزن و
پیرمرد و کودک و حتی مادرانی با طفل شیرخوار در بغل در میدان نیمه ویران
جمع شدند. سرهنگ طالع الدوری دستور داد همه آنها همانجا که هستند بنشینند
روی زمین، آنها با ترس و لرز نشستند. سرهنگ گفت جمعتر بشوند شدند. چندتایی
همدیگر را بغل کرده بودند. پیش خودم فکر کردم سرهنگ میخواهد برای آنها
خطابهای بگوید؛ ولی عجب ساده بودم. افراد خودی دور تا دور میدان را خلوت
کرده بودند. یک تانک در دهانه ورودی میدان و سرهنگ هم در کنار آن ایستاده
بود. میدانید چه شد؟ سرهنگ طالع الدوری فرمان آتش صادر کرد و این جمع
روستایی غیرنظامی و بیگناه و بیپناه با تیر مستقیم تانک تکهتکه شدند.
روز
غمانگیزی بود و منظرهای وحشتناک گرد و غبار و دود زیادی به هوا بلند شد و
تکههای بدن آنها هر کدام به طرفی پرتاب شد و خون میدان سرخ کرد. منظره
جان کندن ندتایی از آنها هنوز در نظرم زنده است. آن روز گریه کردم ـ دور از
چشم سایر نظامیان. اما میشد کسی را یافت که ناظر این جنایت هولناک تاریخی
باشد و احساس سرور کند؛ سرهنگ طالع الدوری که این جنایت یکی از افتخارات
اوست. من قبلاً شنیده بودم که برای این سرهنگ، اسیر جنگی معنا و مفهومی
ندارد ولی باور نداشتم، تا اینکه دیدم و باور کردم.
خدا لعنت کند او را.
جنایتی هولناک درسوسنگرد
من جزو اولین سربازان عراقی بودم
که پایم به آسفالت خیابانهای سوسنگرد رسید. دو واحد کماندو و پنج تانک
اولین نیروهایی بودند که وارد شهر نیمه ویران سوسنگرد شدند و آن فجایع را
به بار آوردند که میدانید.
وقتی وارد خیابان اصلی سوسنگرد شدم
اولین منظرهای که دیدم تنم لرزید و از خودم نفرت پیدا کردم. خودم را حیوان
درندهای میدیدم که به گلهای هجوم برده باشد.
در مدخل شهر
بودیم که چند پاسدار از شما را دیدم که برقآسا خودشان را در پس کوچهای
مخفی کردند و در برابر ما به مقاومت پرداختند. دود و غبار از گوشه و کنار
شهر بلند بود و صدای انفجار و شلیک لحظهای قطع نمیشد.
کماندوهای
ما وحشیانه به شهر ریخته بودند و هر کاری که برای ویرانی و کشتار
میتوانستند میکردند. در همان خیابان اصلی خانواده کوچکی را دیدم که گریان
و سراسیمه بودند. دست چپ طفل پنج سالهشان که در آغوش مادر بود از بازو
ترکش خورده بود و خونریزی داشت. طفل گریه میکرد. مادر و دختر به هر طرف که
میدویدند با نیروهای ما مواجه میشدند یا نفجار خمپارهای آنها را به
زمین میچسباند.
وقتی آنها را اینطور مستأصل و بیچاره دیدم،
خودم را به آنها رساندم و به مادر که حدود چهل و پنج سال داشت و لباس
کاملاً اسلامی پوشیده بود گفتم: من شیعه و اهل کربلا هستم. از من نترسید.
به من اعتماد کنید و بگذارید پسر کوچک شما را به یگان بهداری برسانم تا
زخمش را مداوا کنند.
اما آنها به من اعتماد نکردند و از من خواستند از
آنها دور شوم. سرانجام با اصرار زیاد توانستم اعتماد مادر را جلب ولی دخترش
که تقریباً هجده ساله بود و او هم مانند مادرش لباس اسلامی به تن داشت
قبول نکرد و گفت: لازم نیست عراقیها مار ا معالجه کنند.
اضافه کرد: اگر شما میخواستید ما را معالجه کنید پس چرا اینطور وحشیانه به شهر ما هجوم آوردید؟
جوابی
نداشتم و نمیدانستم چه باید بگویم ولی دلم میخواست برای آنها کاری انجام
بدهم زیرا در آن لحظات خودم را به دشت گناهکار احساس میکردم.
در
همین اثنا یک لندکروز فرماندهی وارد خیابان شد. وقتی ما را دید نگه داشت
پنج نفر شخصی داخل آن بودند که من آنها را میشناختم. اهل سوسنگرد بودند.
برای ما جاسوسی میکردند، همیشه با فرمانده لشگر یا تیپ دیده میشدند. یکی
از آنها پایین آمد و تقریباً با زور مادر و دختر و طفل مجروح را سوار
لندکروز کردند و از شهر خارج شدند. من به طرف نیروهای خودمان در آن سوی
خیابان رفتم. از پنجره خانهای نارنجک پرتاب شد که پنج نفر را زخمی کرد.
در
بین ما گروهبان سومی بود به نام عبدالامیر هشام اهل ناصریه او گفت برویم
داخل آن خانه به اتفاق داخل کوچه شدیم و رفتیم به آن خانه، در یکی از
اتاقها کنار پنجره، پیرمردی روی صندلی نشسته بود که یک پا نداشت، اتاق در
هم ریخته و تاریک بود. در آن لحظات پراضطراب اولین چیزی که در پیرمرد جلب
نظر میکرد شال سبزی بود که دور گردن داشت. فکر کردم حتما سید است حدود
پنجاه و پنج سال داشت. گروهبان عبدالامیر داخل اتاق شد.
پیرمرد با
چشمان پرجذبهای نگاه میکرد من میترسیدم. گروهبان عبدالامیر جلوتر رفت و
مقابل پیرمرد ایستاد پیرمرد یکریز نگاهش میکرد. گروهبان عبدالامیر
کلاشینکف خود آهسته بالا آورد و دهانه لوله را روی سینه پیرمرد جابهجا کرد
من پشت گروهبان بودم. احساس کردم که هر دو چشم در چشم هم دوختهاند و دیدم
که ذرهای ترس و واهمه در پیرمرد نیست برای یک لحظه همانطور ماندند و
ناگهان پنج یا شش گلوله کلاشینکف عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست و پیرمرد
در میان دود باروت از روی صندلی به زمین غلتید و در همین حال شال سبز از
گردنش باز شد و توی خون افتاد.
از ترس لب و دهانم خشک شده بود. بعد
از این جنایت به سرعت از خانه خارج شدیم. هنوز نیمی از کوچه را طی نکرده
بودیم که یکی از پاسدارهای شما را روی پشت بام روبروی کوچه دیدم. گروهبان
عبدالامیر هم دید و تا خواست به طرف او شلیک کند گلولهای از پاسدار شما
روی پیشانی او نشست و مغزش را به در و دیوار و حتی به لباسهای من پاشید و
تکههایی از سر او را که مو هم داشت وسط کوچه پخش کرد.
من خودم را
روی زمین انداختم و سینهخیز از کوچه خارج و به افراد خودمان ملحق شدم کمی
که آرام گرفتم احساس کردم در این چند ساعت دیوانه شدهام و اصلاً حال طبیعی
ندارم. هر کجا را که نگاه میکردم جسد بود و خون و دود. شهر هر لحظه
ویرانتر میشد.
از همه مهمتر روی دیوارها و در خانهها با عجله
نوشته بودند «اما نه ا... ورسوله» و داخل خانههایی که من دیدم قرآن و
نهجالبلاغه و کتابهای اسلامی فراوان بود در حالی که صدام میگفت که شما
ایرانیها آتشپرستید. پس این همه نشانه از اسلام برای چه بود؟ فهمیدم که
فریب خوردهام و به جنگ شیعهها آمدهام در حالی که خودم و شیعه و اهل
کربلا هستم ـ کربلایی که رزمندگان شما و امت اسلامی شما شیفته زیارت آنند ـ
در همان روز اول ورود به سوسنگرد سربازان و افراد خودمان را دیدم که چگونه
اموال مردم سوسنگرد را تاراج میکردند.
گروهبان سوم فاضل سمچ اهل
کوت موتورسیکلتی از حیاط خانهای برداشت و فردای آن روز دیوانه شد. او حالت
عجیبی پیدا کرده بود. یک ساعت میخندید، یک ساعت گریه میکرد، یک ساعت به
سر و روی خود میزد. بعد دیگر نفهمیدم چه بلایی به سرش آمد. گروهبان دوم
شهید جبار اهل کربلا طلا برداشت و در خود سوسنگرد کشته شد. گروهبان دوم
دیگری طلای زیادی برداشت و آنها را در یک کیسه پلاستیکی ریخت و زیر بلوزش
پنهان کرد. وقتی در سرپل ذهاب حمله کردیم اولین نفری که از ما کشته شد او
بود.
گروهبان یکم دیگری به نام کریم فاضل اهل دیوانیه قبل از
حمله به من گفته بود: شنیدهام سوسنگرد زنان و دختران زیبایی دارد. اگر
داخل شهر شدیم اولین کاری که میتوانیم بکنیم... .
خدا شاهد است که به او گفتم: اگر تو این کار را بکنی کشته میشوی.
او
را از این کار منع کردم. بعد از دو روز من از سوسنگرد فرار کردم و به خانه
آمدم و چهار ماه فراری بودم. دیگر نمیدانم چه اتفاقی در آنجا افتاد ولی
شنیدم به عدهای از زنان و دختران سوسنگردی تجاوز کرده و بیشتر آنها را
کشتهاند.
خاطرات رافدین
در
هنگ دوم تیپ 82 پیاده، پیک بودم و علاوه بر داشتن یک موتور سیکلت، مسلح به
کلاشینکف و یک سلاح کمری 9 میلیمتری نیز بودم. در حمله به مهران شرکت
داشتم. تیپ 82 به جای تیپ صد و یک، به مدت یک ماه در آن منطقه حضور یافته
بود. در آنجا حدود شصت نفر از افراد، زیر گلوله باران شدید توپخانه ایران
کشته شدند.
دهم ژانویه 1987، تیپ ما مأمور حمله به شلمچه شد. من
و دوستم قرار گذاشته بودیم که از یکدیگر جدا نشویم و در صورتی که یکی از
ما مجروح بشویم، آن دیگری او را به عقب انتقال بدهد. من از آنجا رزمندگان
ایرانی را میدیدم که به طرف دروازههای شهر بصره پیش میرفتند. دستور حمله
به سوی ایرانیها صادر شد. ایرانیها به سختی مقاومت ورزیدند تا اینکه تیپ
ما را به همراه سایر تیپها به عقب راندند. فقط از تیپ ما در این عملیات،
دویست و پنجاه نفر کشته و زخمی شدند.
یک ساعت و نیم بعد، ارتش
عراق با سر و سامان دادن به دوازده تیپ دیگر، توانست به منطقه از دست داده
یورش برده، جای پایی برای خود به دست آورد. دوستم علی، در این حمله، از
ناحیه ساق و کتف ترکش خورد. من او را به پشت گرفته، طبق قرار قبلی به عقب
منتقل کردم. در آنجا به نیروهای گروه اعدام که در سرتاسر منطقه پخش شده
بودند، برخورد کردیم. آنها دنبال فراری میگشتند تا جوخههای اعدام هرگز از
فعالیت و تب و تاب نیفتد.
دومین روز، ایرانیها با پشتیبانی
هوایی و توپخانه به ما حمله کردند و توانستند اولین خاکریزها را از دست
نیروهای ما خارج کنند. در این حمله نیز بسیاری از افراد تیپ ما کشته شدند.
من در کشتار دوم نیروهای تیپ خودمان صحنههایی دیدم که هرگز فراموش کردنشان
برایم میسر نیست. در همان لحظات پیشروی ایران دیدم گلوله توپی در میان
کانالی فرود آمد که دو سرباز در میان آن قرار داشتند. ناگهان سر یکی از آن
دو قطع شده، به آسمان پرتاب شد؛ دیگری نیز از روی زمین بلند شد و مانند
مجانین با تمام توانش فریاد میزد!...
فرمانده لشکر، فرماندهان
هنگها را تهدید کرد که اگر خط از دست رفته را پس نگیرند، در جا اعدامشان
خواهد کرد. ترس از مرگ ناخواسته، فرماندهان هنگها را به چاره انداخت و ما
باز مجبور بودیم به سوی باتلاق مرگ روانه شویم. درگیری بسیار سختی روی داد
که واقعاض از شرحش ناتوانم. در راه، با اسجاد بسیاری از سربازان و ارتشیان
عراق برخورد کردیم. تانکها و نفربرهای سوخته و از کار افتاده نیز در جای
جای میدان درگیری، مانع حرکت ما بودند. به هر جانکندنی که بود، تیپ ما
موفق شد مواضع از دست رفته را بازپس بگیرد.
روز بعد، تیپهای 39
و 62، به همراه چهار تیپ از نیروهای گارد ریاست جمهوری و کماندوهای سپاه
ششم، نیروهای حطین و تیپ 66 نیروهای مخصوص، به منطقه شلمچه اعزام شدند.
سومین روز که هجدهم ژانویه بود، نیروهای ایران با حمله وسیع دیگری به منطقه
دریاچه «ماهی» و نهر «جاسم» موفق شدند پیشروی خود را به طرف خط دوم که
متأسفانه در اختیار تیپ ما بود، ادامه دهند. من در همین عملیات به هنگامی
که با موتورسیکلت وظیفه پیام رسانی خود را در منطقه انجام میدادم، مورد
اصابت تیری قرار گرفتم. تیر به پایم نشست؛ اما از موتور پایین نیامده، به
حرکت خود ادامه دادم، تا اینکه به دریاچه رسیدم. چارهای جز شنا نداشتم.
رزمندگان
اسلام که مرا از دور دیده بودند، به طرفم تیراندازی کردند. به هر زحمتی
بود، به زیر آب رفتم و با چنگ زدن به قطعات چوب و مانند آن، توانستم خود را
به آن سوی دریاچه برسانم. به محض رسیدن به خیابان اصلی، به طرف مقر یکی از
تیپها حرکت کردم. هنوز از پایم خون میآمد. به در مقر که رسیدم، چشمم به
یک موتور افتاد. آن را سوار شده، به طرف درمانگاه صحرایی شماره پنجاه و هفت
حرکت کردم. پس از رسیدن به درمانگاه، به بیمارستان منتقل شدم و با بیست
روز مرخصی، توانستم روزهای خوب و زیادی را در کنار خانوادهام بگذرانم.
بعد
از بازیافتن سلامت کامل به جبهه برگشتم. در بازگشت، به همراه پنج نفر از
سربازان مأموریت یافتیم به قلب نیروهای ایرانی نفوذ کرده، اطلاعاتی به مقر
تیپ ارسال کنیم. در حین مأموریت، ناگهان از پشت سر مورد حمله رزمندگان
ایرانی قرار گرفتیم. هر چه توسط بیسیم از نیروهای خودی درخواست یک جوخه
اضطراری برای کمک فرستادیم، پاسخی نیامد. حلقه محاصره هر لحظه تنگتر
میشد.
ناگهان به ذهن «مأمون» ـ یکی از همراهانم ـ رسید که ما
ایرانیها را از سمت چپ سرگرم کنیم تا دوستانمان بتوانند از سمت راست فرار
کنند. با انجام این ترفند، توانستیم به مقصود برسیم؛ اما خودمان هنوز در
حلقه محاصره مانده بودیم. عاقبت، آهسته آهسته به سوی «ماوت» عقبنشینی
کردیم. این بود که توانستیم خود را از حلقه محاصره برهانیم. چهار ساعت
راهپیمایی کردیم تا اینکه به یک غار رسیدیم. شب را در همان غار به صبح
رساندیم. خوشبختانه خدا با ما بود که توانستیم چند قوطی کنسرو در آنجا پیدا
کنیم. با آنها رفع گرسنگی کردیم. روز بعد، از غار بیرون آمده، به طرف پلی
که در منطقه بود، حرکت کردیم. هنوز پایمان به سر پل نرسیده بود که
خمپارهای در کنارمان به زمین نشست و ترکشی به دست راست و کتف من اصابت
کرد. باز مجبور شدیم به همان غار برگردیم.
ایرانیها در آن سوی
پل بر ما مسلط بودند و گویا شانس فرار نداشتیم. خون زیادی از من میرفت.
هیزم جمع کردیم و دوستم نیز از اطراف و اکناف مقداری آب آورد. سپس آب را
گرم کرده، زخمها را شسته، روی آنها را با گاز استریل بستیم؛ اما باز
خونریزی بند نیامد. به دوستم گفتم اگر قرار باشد خون دستم به همین ترتیب
بیرون بزند، زنده نخواهم ماند و باید همین الآن حرکت کنیم. او میگفت هیچ
راه فراری نیست. نظر من این بود که باید از همان راهی که آمدهایم،
عقبنشینی کنیم.
راه افتادیم و راه آمده را برگشتیم. چند ساعت
بعد، به یک میدان مین برخوردیم. دوستم آهسته در جلو حرکت میکرد و من پشت
سرش بودم که ناگهان در اثر لغزش پایش روی مین، همان پا را درجا از دست داد.
من با حال زاری که خودم داشتم، نمیتوانستم او را حمل کنم.
بنابراین
چارهای نداشتم جز اینکه او را رها کرده، به حرکت شبانه خود آنقدر ادامه
بدهم تا به پناهگاهی برسم. چنین نیز شد و پس از رسیدن به یکی از گروهان ها،
خود را نجات دادم.
به خانه که رسیدم، همه با نگرانی و ناراحتی به من
نگاه میکردند. پدرم از من خواست که دیگر به جبهه برنگردم و سرنوشتم را به
دست تقدیر بسپارم؛ یعنی هر چه میخواهد بشود، بگذار بشود! اما چارهای جز
برگشتن نبود. برگشتم و باز آن صحنههای دلخراش را به چشم دیدم.
چند
نفر از دوستانم جلوی سنگر نشسته بودند. ناگهان گلوله توپی در کنارشان به
زمین خورد و سر یکی از آنها از بدن جدا شده، در آسمان به پرواز درآمد.
هنگامی که سر بیبدن او فرود میآمد، بر سر دوست بغل دستیاش خورد و آنر ا
شکست!! دوستی دیگر نیز تمام روده و معدهاش بیرون ریخته بود.
یک روز که
برای آوردن دفترچه رمز بیسیمچیها، به مقر لشکر میرفتم، سگی را دیدم که
از پوزهاش خون یکی از کشتهشدگان عراقی میریخت. در بازگشت از همین مقر
بود که پس از چند ساعت، رزمندگان اسلام به ما حمله کردند و من و «موسی» پا
به فرار گذاشتیم.
سه بسیجی به طرف ما میآمدند که دو نفرشان روی
مین رفتند و شهید شدند و نفر سوم که مجروح شده بود، دست از تعقیب ما
برداشت و به عقب برگشت. موسی زخمی شده بود. من او را به پشت گرفته، با
زحمت، راه یک قله را در پیش گرفتیم. بالای قله که رسیدم، از چهار طرف به
سمت ما تیراندازی شد. موسی دوباره زخمی شد؛ تیری به پشت او نشست. ساق پای
راست و دست راست من نیز خراش برداشت. موسی حسابی ترسیده بود و دائم از من
میخواست او را ترک نکنم. من به او اطمینان دادم که تا دم مرگ همدمش خواهم
بود. او را به پشت خود بسته، راه را برای رسیدن به قله ادامه دادم. با
هزاران زحمت، نفس نفس زنان به قله رسیدم. ناگهان از شدت خستگی بیهوش
افتادم. گویا در همان موقع، از بالا مانند توپی به پایین سقوط کرده بودم.
موسای بیچاره هم که به پشتم بسته بودم، با من سقوط کرده بود و در اثر
برخورد با یک صخره متوقف شده بودیم. در این برخورد، موسی از من جدا شده و
به سختی با صخره برخورد کرده بود. سینهخیز که به کنارش رفتم، هنوز زنده
بود.
برخاستم و به چپ و راستم نگاه کردم. از دور، علم و بیرق
گروهانی را دیدم. به موسی گفتم من خود را به آن گروهان رسانده، تو را نجات
خواهم داد. طفلک آنقدر ترسیده بود که التماس میکرد هرگز از او جدا نشوم.
فکر میکرد میخواهم او را تنها بگذارم. آنقدر برایش حرف زدم و دلداریاش
دادم تا رضایتش را برای رفتنم به دست آوردم.
به هر جانکندنی بود، خودم
را به نزدیکی گروهان رساندم. پس از معرفی خود به یکی از نگهبانها، همراهم
آمد و عاقبت موسی هم از معرکه نجات یافت.
پس از سه روز بستری در
بیمارستان، با یک مرخصی پانزده روزه به آغوش خانوادهام بازگشتم. روز نهم
مرخصی، در منزل آرمیده بودم که با شنیدن فریاد و نالههای سوگوارانه به
خیابان آمدم. خانوادهای در حال مشایعت جنازههای دو فزندشان بودند که با
پرچم عراق پوشیده شده بود. این دو برادر، در جبهههای جنگ کشته شده بودند.
برادر سوم نیز هنوز مفقود بود و خبری از او نداشتند. پدر آنها به محض
روبهرو شدن با این صحنه سکته کرد و از پا درآمد
تاریخچه عملیات نصر 8
پس
ازکاهش بحران خلیج فارس و قطع درگیریهای ایران و آمریکا دردریا ، بار دیگر
جنگ زمینی اولویت خود را بدست آورد و مجدداً تلاش درجبهه شمالی، اصلی گردید
.
در دو عملیات کربلای 10 و نصر 4، منطقه شرق رودخانه قلعه چولمان
تا سورکوه تصرف شده بود ؛ گسترش عملیات به سمت غرب و کوتاه کردن فاصله
مواضع قوای منظم خودی که در آن سوی مرز مستقر بودند و نیروهای نامنظم
قرارگاه رمضان و کردهای معارض عراقی که در عمق خاک عراق استقرار داشتند
مستلزم عبور از رودخانه قلعه چولمان بود و عبور از این رودخانه نیز منوط به
تصرف ارتفاع گرده رش بود.
لذا عملیات نصر 8 برای تصرف این ارتفاع
با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران در تاریخ 29 آبان 66 و با رمز مبارک
محمدبن عبدالله (ص) درساعت 1:25 دقیقه بامداد روز جمعه و با اهداف گسترش
وضعیت خودی در غرب ماووت، با چند لشکر از جمله لشکر قدس گیلان آغاز شد .
در
این عملیات لشکر قدس گیلان به استعداد 3 گردان رزمی پیاده و سه گردان در
احتیاط عمومی منطقه بوده است . بعد از شروع درگیری توسط لشکر 5 نصر،
بلافاصله لشکر قدس برای عبور ازمعبری که توسط لشکر 5 نصر پاکسازی شده بود
وارد عمل شد . یکی از گردانهای لشکر قدس ضمن عبوراز موانع و میدان مین از
ارتفاع صعب العبور و نفس گیر گرده رش نیروها را عبور داد و در خط تماس
بادشمن درگیر شد چون درگیری به روزکشیده شد یکی از گردان لشکر قدس به کمک
گردان درگیر درمنطقه شتافت و چندین پاتک دشمن را دفع نمودند و دردو شب
متوالی درگیری با دشمن ،ارتفاع گرده رش کاملاً به تصرف نیروهای اسلام درآمد
. تسلط بر ارتفاع گرده رش ، گرفتن سرپل و جای پا در آن سوی قلعه چولمان
باز شد . در این عملیات حدود 30 کیلومتر مربع از منطقه آزاد شده و بیش از
300 نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی و تعداد 200 نفر از آنها را به اسارت
درآوردند. این عملیات در تاریخ 30 آبان 66 و با نتایج بسیار خوبی به پایان
رسید .
گردانهای عمل کننده
رمز عـــــــملیات یا محمدبن عبدالله(ص)
منطقه عملیاتی ماووت از استان سلیمانیه
تاریخ عــــملیات 66/8/29
گردانهای عمل کننده
گردان کمیل
کردان میثم
گردان حمزه
گردان امام حسین (ع)
گردان ابوالفضل (ع)
گردان امیرالمومنین (ع)
نتایج عملیات
مناطق آزاد شده
شهر ماووت
ارتفاعات 1426 ، 1428 ،1391
چندین پاسگاه مرزی عراق بر روی ارتفاعات گرده رش
روستاهای گمالان زور ،گمالان خوارد،بر گر بالا ،بر گر پایین
تجهیزات منهدم شده دشمن
چندین دستگاه تانک ونفر بر
انواع ماشین آلات مهندسی و راهسازی
چندین قبضه آتشبار توپخانه
چندین انبار مهمات
دهها دستگاه خودرو نظامی
یگانهای منهدم شده دشمن
انهدام تیپ 29 از لشگر 44
انهدام تیپهای 603 ، 83 ، 77 پیاده
انهدام یک گردان کماندویی از سپاه یکم
انهدام سه گردان توپخانه
انهدام یک گروهان تانک
انهدام گردان کماندویی لشگر 44
تعداد کشته وزخمی
بیش از 2000 نفر
تعداد اسراء
200 نفر
غنایم
تعدادی تانک
دهها دستگاه خودرو
مقدار زیادی انواع خمپاره انداز
یک دستگاه رادار رازیت
مقدار زیادی انواع سلاح سبک
تاریخچه عملیات والفجر 9
عملیات والفجر 8 هنوز ادامه داشت که عملیات دیگری طرح ریزی شد و به تعدادی از لشکرهایی که در فاو به عنوان نیروهای پشتیبانی حضور داشتند از جمله لشکر قدس گیلان دستور رسید تا مهیای عملیاتی جدید و انتقامی در جبهه دیگرکشور باشند .
عملیات والفجر 9 اولین عملیات از سلسله نبردهای مربوط به استراتژی تعقیب دشمن در جبهه های شمالی ، در منطقه چوارتا از استان سلیمانیه عراق بود که با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران در سه محور در تاریخ 5 اسفند 64 و با رمز مبارک «یا الله- یا الله – یا لله» و با هدف پیش روی در شرق سلیمانیه و به منظور کاستن فشار دشمن در فاو ،در ساعت 23:45 دقیقه آغاز شد . نیروهای خودی توانستند در دو مرحله به اهداف مورد نظر همچون ارتفاعات کوخ نم نم ، ناصر ، ماماخلان ،موبرا ، پلنگه سور و قله کاژال پیر (کچل) که از بلندترین قلل منطقه است دست یابند.
لشکر قدس گیلان هم در این عملیات با 3 گردان رزمی و یک گردان ادوات از محور سورکوه در گروهای 22 نفره به سوی دشمن هجوم بردند و سنگرهای دشمن را منهدم کرده ،و با ادامه درگیری و انجام عملیات ایذایی ، توان رزمی دشمن تحلیل رفت و نیروهای درگیر نیز در محورهای دیگر شدت هجوم خود را افزودند و به هدف نهایی خود رسیدند . عملیات والفجر 9 در تاریخ 9 اسفند 64 به پایان رسید . چند روز پس از پایان عملیات و تحویل خط به نیروهای پدافندی ، در حالی که مناطق متصرفه هنوز به طور کامل تثبیت نشده بود ، نیروهای عراقی در حملاتی توانستند نقاط تصرف شده را باز پس گیرند . نکته حائز اهمیت در این عملیات، همزمانی این عملیات با عملیات والفجر 8 بود . یعنی در حالی که توان اصلی سپاه در منطقه فاو درگیر بود ، یگان های تازه تاسیس سپاه عملیات والفجر 9 را انجام دادند و توانستند در تهاجم خود کاملاً موفق باشند و چنانچه نیروهای پدافندی جایگزین آن ها قادربه حفظ منطقه می شدند ، نیروهای ایران در منطقه سلیمانیه به موقعیت ممتازی دست می یافتند. این عملیات نشان داد که در صورت گشودن جبهه هم زمان علیه ارتش عراق ، توان دشمن تجزیه می شود و قادر نخواهد بود در دو جبهه مجزا و به طور هم زمان به مقابله برخیزد .
دشمن در این عملیات بیش از 1500 کشته و زخمی بر جای گذاشت و تعداد 134نفر از آنان نیز به اسارت نیروهای ایرانی درآمدند .
رمز عـــــــملیات : یاالله،یاالله،یاالله
منطقه عملیاتی : سلیمانیه عراق
تاریخ عــــملیات : 64/12/5
گردانهای عمل کننده
گردان کمیل
کردان میثم
گردان حمزه
گردان ادوات
نتایج عملیات
مناطق آزاد شده
چند پاسگاه مرزی
بخشی ار ارتفاعات کانا ،شله کوران،تنگه سور، موبرا،ماخلان،کانی ماران ، سرو
ارتفاعات 1470و1489
تجهیزات منهدم شده دشمن
یک فروند هواپیما
یک فروند هلی کوپتر
20دستگاه تانک
90دستگاه خودرو
10 قبضه ضد هوایی
مقدار زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین
یگانهای منهدم شده دشمن
3 گردان از تیپ 504
یک تیپ یک گردان کماندویی
گردان 94 توپخانه
گردان 4 تانک
تیپ 703
تعداد کشته وزخمی
بیش از 2500 نفر
تعداد اسراء
250 نفر
غنایم
مقدارزیاد ی سلاح سبک و نیمه سنگین و انواع مهمات
بازتاب عملیات والفجر 9 در رسانه های گروهی جهان
خبر گزاری آلمان :
( نیروهای ایران 29 ارتفاع استراتژیک کوهستانی را در شمال غرب عراق تصرف کرده و در حال پیشروی به
سوی سلیمانیه – که در 120 کیلومتری شرق مرکز نفت خیز کرکوک قرار دارد – هستند.)
روزنامه داگنس نیهتر
روزنامه داگنس نیهتر ضمن تصریح به پیروزیهای ایران و سکوت عراق، اعلام می کند که حمله جدید ایران
( والفجر9 ) شانزده روز پس از آغاز عملیات و حمله ایرانیان به شهر استراتژیک فاو عراق و مدت کمی پس
از اعلام قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل – که در آن از هر دو کشور خواستار قطع منازعات و بازگشت
به سرحدات بین المللی شده – آغاز شده است.
جمهوری اسلامی ایران با اجرای عملیات والفجر 9 ، علاوه بر آزادسازی ارتفاعات مهم در شرق و تجزیه و
پراکنده کردن نیروهای عراق، انتقام ساقط کردن هواپیمای مسافربری را می گیرد و همچنین قطعنامه
پوشالی سازمان ملل را نیز وتو می کند.
شکست استراتژی دفاع متحرک عراق
صدام پس از عملیات والفجر 8 ، 9 و انهدام سریع ارتش عراق در یک سخنرانی اعلام می کند که ارتش
پس از باز سازی ، حملات خود را از سر خواهد گرفت.بدین منظور از اواسط اردیبهشت ماه سال 65 ارتش
عراق تحرکاتی را آغاز می کند و برای عملی ساختن تهدیدات خود ، آتش تهیه سنگینی در جبهه های
میانی و شمالی فرو می ریزد. ادوات زرهی بعث با یورش گسترده خود موانع مقدماتی را منهدم می کنند
و راه شهر فکه را در پیش می گیرند . این تهاجم گستاخانه عراق با عکس العمل شایسته نیروی هوایی و
یگانهای زمینی ارتش اسلام دفع می شود و با انهدام شش تیپ و تعداد زیادی تانک و نفر بر ، حماه
عراق شکست می خورد. در حالی که نبرد فکه به شدت ادامه دارد ، در تاریخ 28/2/65 شهر مهران هدف
تهاجمی بسیار سنگین از سوی دشمن قرار می گیرد و یگانهای زرهی عراق پس از شکستن خطوط
دفاعی ایران ، بر خلاف فکه، موفق می شوند موانع بعدی را از سر راه برداشته و خود را به شهر مهران
برسانند. قوای ایران با حمایت نیروی هوایی با تمام وجود به قلب دشمن یورش می برد و علی رغم آزادی
دو شهرک و انهدام تعداد زیادی تانک و نفربر، نمی تواند از اشغال مهران جلوگیری کند و این شهر با 200
کیلومتر مربع از اراضی اطراف آن به تصرف عراق در می آید. در بحبوحه نبرد مهران و فکه، جبهه جدیدی در
منطقه حاج عمران توسط دشمن گشوده می شود و دشمن با استفاده از هلی کوپتر و هلی برد، تلاش
می کند تا پیروزی مهران را تکرار کند، اما این حمله با مقاومت بی نظیر رزمندگان اسلام مواجه و تعداد 28
فروند هلی کوپتر آنها منهدم می شود .در تاریخ 31/2/65 ارتش از سه محور هدف پاتک ایران قرار می
گیرد و با برجای گذاشتن 1200 کشته و زخمی و انهدام بخش عظیمی از امکانات خود ، از تصرف حاج
عمران منصرف می شود.ارتش عراق در محور بحیله و فکه شکست سختی از رزمندگان می خورد و
هشت کیلومتر از جبهه فکه عقب رانده می شود.
صدام در یک مانور تبلیغاتی اعلام می دارد اگر ایران از فاو خارج شود ، عراق هم مهران را ترک خواهد
کردکه این پیشنهاد به شدت از طرف مسئولان جمهوری اسلامی ایران رد شده و گفته می شود که بندر
مهم فاو قابل مقایسه با مهران نیست.به دستور صدام 21 توپ در بغداد به نشانه پیروزی شلیک می
شود واز مردم این شهر خواسته می شود که به تظاهرات و شادی و پایکوبی بپردازند و با پخش شیرینی
و چراغانی جشن بگیرند . نیروهای ایرانی که در جبهه مهران اسیر می شوند ، در شهرهای عراق به
تماشا در آمده و پیام تبریک از طرف حامیان صدام روانه بغداد می شود. کشورهای مرتجع عرب به این هم
بسنده نمی کنند و با چراغانی و تعطیلی ادارات، کاسه داغتر از آش می شوند.استکبار جهانی تلاش
می کند پیروزی عراق را در مهران بسیار با ارزش جلوه دهد و ایران را وادار به خروج تز فاو کند و بدین
منظور مدعی می شود که ایران هرگز نخواهد توانست سربازان عراق را از مهران خارج کند. مسأله فاو و
مهران برای عراق سوژه تبلیغاتی می شود. صدام و حامیانش دائم با به رخ کشیدن آن تلاش می کنند
پیروزی ایران را در فاو تحت تأثیر قرار داده و کمرنگ جلوه دهند. سرانجام پس از گذشت شش هفته از
دفاع متحرک عراق، در حالی که ارتش صدام موقعیت خود را تثبیت شده و غیرقابل نفوذ می پندارد،
جشن و پایکوبی آنها با آغاز کربلای 1 تبدیل به کابوسی وحشتناک می شود. این رژیم با سکوتی مرگبار
تلاش می کند با تکیه به ادوات زرهی و نیروی هوایی خود، شکستهایش را جبران و از آزادسازی این شهر
توسط قوای ایران جلو گیری به عمل آورد. اما پس از مشاهده شکست و فرار سربازانش تا پشت مرزهای
بین المللی ، از بازپس گیری مهران صرفنظر می کند و به فکر جلوگیری از سقوط شهر بدره عراق می
افتد. بدین ترتیب استراتژی دفاع متحرک عراق که با سقوط مهران آغاز و می بایست ادامه می یافت، با
آزادسازی این شهر به دست ساحشوران اسلام ، به بن بست و شکست مطلق می انجامد.
بازتاب آزادی مهران:
رادیو بغداد در ابتدای آزادسازی مهران، سکوت می کند و پس از آن مدعی دفاع حمله ایران می شود و
این در حالی است که اکثر خبرگزاریها با توجه به بیانیه نظامی ایران و آشکار شدن تدریجی واقعیت جنگ،
آزادی مهران را مورد تأیید قرار می دهند.
آسوشیتدپزس:
( نیروهای ایران کنترل مهران را در دست دارند.)
روزنامه گاردین ( انگلیس ):
( عراق با 2500 نفر تلفات از شهر مهران عقب نشینی کرده است. شش هفته پیش وقتی که دولت عراق
بر مهران دست یافت، با شلیک 21 توپ و تظاهرات خیابانی، این پیروزی را جشن گرفت؛ اما اینک در یک
اطلاعیه مأیوسانه و بدون سروصدا اعتراف می کند که نیروهای ایران علاوه بر تصرف مهران به مرز بین
المللی نیز رسیده اند.)
واحد مرکزی خبر آسوشیتدپرس ( در لندن ) طی گزارشی می نویسد :
( بر اساس گزارشهای رسیده از جبهه های جنگ ایران و عراق ، تیپ 4 گارد ریاست جمهوری عراق در
کربلای 1 متلاشی شده و فرمانده این گارد به نام سرلشگر حیدر علی ناصر به قتل رسیده است.)
این خبرگزاری همچنین اعلام می کند :
( گزارشها و اطلاعیه های نظامی ایران حاکی از آن است که گارد پنجم ریاست جمهوری عراق نیز به
میزان 50 در صد منهدم شده است.)
خبرگزاری آسوشیتدپرس پس از بیان تلفات و تعداد اسرای عراق اعلام می دارد :
( ایرانیان در این محور به 100 مایلی بغداد رسیده اند. صدام حسین در یک برنامه تلویزیونی به افسران و
سربازان خود که در عملیات مهران دست به عقب نشینی زده بودند، مدال شجاعت داده است.)
دیلی تلگراف چاپ لندن :
( تحلیل گران جنگ عراق و ایران در غرب معتقدند که آزاد سازی شهر مهران به دست نیروهای ایران،
شکست دیگری برای دولت بغداد بوده است که چاهارماه پیش در یک شکست دیگر فاو را در دهانه شط
العرب ( اروند رود ) از دست داده بود. )
رادیو بی بی سی
رادیو بی بی سی در گزارش خود خبر سقوط دو ارتفاع دیگر مشرف بر شهر مهران را در داخل خاک عراق
به وسیله نیروهای ایران منتشر می کند و از قول خبرنگار خود می گوید :
( یک پادگان نظامی و یک پایگاه متعلق به نیروهای عراق در داخل خاک عراق به دست نیروهای ایران
افتاده و نیروهای ایران در چند کیلومتری شهر بدره و در داخل خاک عراق مستقر شده اند. دولت عراق
اعلام کرده است که دست به یک ضد حمله زده و این حملات برای بازپس گیری مهران ادامه دارد. در
حالی که خبرنگار بی بی سی معتقد است که نیروهای ایران در شهر مهران مستقر و تثبیت شده اند و
ضد حمله های عراق کاری از پیش نبرده اند. )
روزنامه زائی ژاپن :
( یک هفته بعد از آغاز حمله ایران به شهر مهران و باز پس گیری آن از نیروهای عراق که منجر به در هم
کوبیدن و از بین رفتن گردانهای مخصوص صدام شده، روحیه سربازان ایرانی بسیار خوب است. این امر در
مقابل از دست رفتن و کاهش شدید پرستیژ صدام می باشد که گفته بود شهر مهران را تا بیرون رفتن
آخرین سرباز ایرانی از خاک عراق ، بویژه از فاو، در اشغال خود نگه خواهد داشت. )
خبرنگاران خارجی زمانی که به دعوت ستاد تبلیغات جنگ وارد منطقه عملیاتی می شوند، از فتوحات
رزمندگان اسلام متعجب و حیرت زده شده و با اعتراف می گویند که عملیات شما واقعا متوهرانه و کم نظیر بوده است .
تاریخچه عملیات والفجر 10
استراتژی تعقیب متجاوز درجبهه شمالی بر این اساس طراحی شده بود که با پیش روی در شمال سلیمانیه – در منطقه عمومی ماووت – هدف های پیش بینی شده تحقق یابد ، لیکن بروز مشکلاتی در آن منطقه که عمدتاً ناشی از موانع طبیعی بود ، طراحان نظامی را به این نتیجه رساند که محور حلبچه را جایگزین محور ماووت سازند ، با توجه به این نکته که تصرف حلبچه خود هدف مستقلی بود ، ضمن آنکه گامی به سوی مرکز استان نیز محسوب می شد . بر این اساس ، عملیات حلبچه با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران در 3 محور و در چهار مرحله درتاریخ 24 اسفند 66 با رمز مبارک « یا محمد بن عبدالله (ص)» و با هدف پیش روی به سوی سلیمانیه از جنوب شرق با تصرف شهرهای حلبچه ، خرمال ، دوجیله ، بیاره و طویله در ساعت 23:30 دقیقه آغاز شد .
در این عملیات رزمندگان اسلام موفق شدند با استفاده از غفلت دشمن ، ارتفاعات مرزی را پشت سر گذارند و شهر نوسود ایران و شهر های بیاره ، طویله ، دوجیله ، خرمال و حلبچه را آزاد سازند .
آخرین مرحله از عملیات والفجر10 درتاریخ 8 فروردین 67 در ساعت 14:20 دقیقه آغاز شد.
لشکر قدس گیلان با 3 گردان عمل کننده و یک گردان پشتیبانی آخرین توجیه در موردعملیات و لحظات وداع وخداحافظی رزمندگان گیلان انجام شد . متعاقب آن حدود ساعت 16:15 دقیقه همین روز به سوی منطقه عملیاتی حرکت نمودند.
لازم به ذکر است گردان حضرت ابوالفضل (ع) بعد از چندین بار جابجایی درماموریت ، برای کمک به لشکر 19 فجر در مرحله چهارم عملیات ، در کنترل عملیاتی آن قرار گرفت .
پس از نماز مغرب ، حرکت گردانها به طرف دشمن آغاز گردید . گرچه چند ساعت راهپیمایی در برف و یخبندان و عبور از مسیرهای صعب العبور ،توان نیروها را کاهش داده بود ،اما آنها همچنان با توکل به قدرت لایزال الهی به پیش رفتند و پس از عبور از موانع ومیدان مین آماده حمله به دشمن شدند.
در ساعات اولیه بامداد درگیری در محور گردان حمزه شروع شد و پس از دقایقی هر 3 گردان با نیروهای دشمن درگیر شده وموفق شدند به ارتفاعات اصلی بانی بنوک برسند . گردان کمیل با پیشروی در شیار سمت چپ موفق شد با گردان حمزه الحاق شده و آماده پیشروی به سمت دشت روبرو شود.
از طرف دیگر گردان حضرت رسول (ص) درساعات اولیه عملیات موفق شد ارتفاع معروف به کله اسبی را تصرف نماید و هر 3 گردان مذکور به تحکیم مواضع تصرف شده بپردازند.
درساعات اولیه روز ، دشمن با آتش شدید اقدام به پاتک نمود ولی کاری از پیش نبرد و باعث شد نیروهای باقیمانده دشمن به پائین ارتفاعات منطقه بگریزند .
در حوالی ظهر آتش دشمن شدیدتر و خسارت وارده نیز زیاد بود . وقتی آتش هوایی و توپخانه موثر واقع نگردید دشمن مبادرت به استفاده از سلاحهای شیمیایی بصورت گسترده نمود بطوریکه بسیاری از نیروها در خط شهید و یا مجروح شدند . از طرفی امکان پشتیبانی موثر و رساندن مهمات به دلیل نداشتن راه ارتباطی مناسب و صخره ای بودن مسیر وجود نداشت .
رزمندگان لشکر قدس تا عصر همان روز علی رغم بمباران شیمیایی منطقه و آتش شدید همچنان مقاومت می کردند . اما با شهادت حسین املاکی (جانشین لشکر) و محمد اصغر خواه (فرمانده گردان کمیل) و دهها نفر دیگر از نیروهای خودی، پدافند درمناطق تصرف شده ممکن نبود . لذا قرارگاه مجوز عقب نشینی لشکر قدس گیلان را صادر نمود .
این عملیات با نتایج خوبی در تاریخ 13 فروردین 67 به پایان رسید.
عراق دراین عملیات بیش از 10000 نفر کشته وزخمی داد و تعداد 5440 نفر از آنان به اسارت نیروهای اسلام درآمدند .
رمز عـــــــملیات : یا محمد بن عبدالله (ص)
منطقه عملیاتی : سلیمانیه عراق
تاریخ عــــملیات : 66/12/24 و گردانهای لشگر 67/1/8
گردانهای عمل کننده
گردان کمیل
گردان یارسول (ص)
گردان امام حسین (ع)
گردان ادوات
گردان توپخانه
گردان پدافند
گردان زرهی
نتیجه عملیات
مناطق آزاد شده
شهرهای حلبچه ـ خرمال ـ دوجیله (سیروان ) بیاره ـ طویله
بیش از 100 روستای منطقه و تصرف بخشی از جاده خرمال و سلیمانیه و سید صادق
شهر نوسود (که مدت 7 سال در اشغال دشمن بود)
ارتفاعات بانی بنو ک 0 سورن 2200-2300 و 1058 ریشن و گرزیل
تجهیزات منهدم شده دشمن
10 فروند هواپیما
یک فروند هلی کوپتر
450 دستگاه تانک و نفربر
صدها دستگاه خودرو
دهها قبضه انواع توپ و خمپاره انداز
تعداد زیادی تجهیزات و سلاحهای سبک ونیمه سنگین
یگانهای منهدم شده دشمن
لشکر 43 از سپاه یکم
تیپ 7 زرهی
تیپ 1 کماندویی از سپاه چهارم
تیپ 68 نیروی مخصوص
تیپ 95 پیاده
تیپ 2 کماندویی از سپاه پنجم
تیپ 443 به میزان صد درصد
تیپ 25 مکانیزه به میزان 30درصد
گردان 8 دفاع الوطنی
گردان زرهی الطیب از لشکر 18 پیاده
گردانهای 7 و 19 احتیاط
یک گردان تانک از لشکر 39
گردانهای توپخانه 943 و 661
دوگردان از تیپ 80 زرهی
دو گردان از تیپ 46 زرهی لشکر 12
تعداد کشته وزخمی
بیش از 11000 نفر
تعداد اسراء
بیش از 4400 نفر از جمله یک سرلشکر ، دو سرتیپ ، هفده سرهنگ ، هشت سروان ، 34 ستوان و
دهها درجه دار
غنایم
بیش از 250 دستگاه تانک و نفربر
صدها دستگاه خودرو نظامی
70 قبضه توپ کاتیوشا
دهها دستگاه خودرو مهندسی
دهها قبضه خمپاره انداز
مقدار زیادی تجهیزات انفرادی
تعداد زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین
حماسه بزرگ ، والفجر 10
آیت الله خامنه ای در خطبه های آخرین نماز جمعه سال 1366 درباره این عملیات درخشان فرمودند :
( اهمیت بسیار بالای نظامی این عملیات در این است که رزمندگان ما با عبور از ارتفاعات صعب العبور به
دشت رسیدند و منطقه را از وجود ارتش مزدور عراق پاکسازی کردند. عملیات والفجر 10 و پیروزی
چشمگیر آن یکی از بزرگترین الطاف الهی است که به وسیله رزمندگان سپاه پاسداران و بسیج و
پشتیبانی ارتش و هوانیروز انجام گرفت و در تاریخ جنگ تحمیلی چنین عملیاتی را کمتر می توان یافت.
زمانی که عملیات غرورانگیز والفجر 10 آغاز شد، دشمن بعثی مثل همیشه سکوت اختیار کرد ، و
مسؤولان حزب بعث عراق اخبار پیروزیهای مقدماتی ایران را یک شایعه نامیدند.
در ادامه عملیات و آزادسازی پی در پی شهرهای عراق ، رژیم شکست خورده بعث قصد داشت تا از بهره
برداری سیاسی این پیروزی توسط ایران جلوگیری به عمل آورد، اما سقوط دژهای دفاعی و به اسارت در
آمدن بیش از 4400 نفر از این امر بود و در آخر با خفت و خواری اعلام کرد که در اطراف شهرهای یاد شده
، نیروهای عراقی حضور نداشتند. حتی مدعی شد که این چند شهر خالی از سکنه بودند و ادعای ایران
مبنی بر استقبال مردم از نیروهای اسلام ، خیالی بیش نیست.
رژیم مردم فریب عراق زمانی مدعی تخلیه منطقه عملیاتی شد که کمی قبل از آن و در زمان جنگ
شهرها و عملیات مقابله به مثل جمهوری اسلامی ایران ادعا می نمود که در شهرهای خرمال و حلبچه
چند شهروند عراقی هدف حملات توپخانه ایران قرار گرفته اند. همچنین استقبال مردم کرد زبان عراق از
ارتش آزادیبخش اسلام و پخش تصاویر آن از سیمای کشورهای جهان، حقانیت رزمندگان اسلام و پوچی
ادعاهای گمراه کننده بعث را آشکار ساخت. عکس العمل مردم شهرهای مرزی عراق در حالی که در برد
آتش توپخانه اسلام قرار داشتند، به همه فهماند که ایران در عملیات مقابله به مثل تا چه اندازه
خویشتنداری نموده و در صورت ضرورت و اجبار فقط مناطق اقتصادی، سیاسی و نظامی عراق را هدف
قرار داده است.
عملیات والفجر 10 برای چندمین بار قدرت نظامی ایران را در کوه، دشت و دریا و علاقه مردم عراق را
نسیت به رزمندگان ایرانی ثابت و جنایات پیشگی، سفاکی و دروغگویی صدام و مسؤولان حزب بعث را
به بهترین نحو آشکار کرد.)
این اولین عملیات جمهوری اسلامی ایران بود که با وجود مردم این منطقه،در شهر صورت گرفت و بخش
مسکونی قابل توجهی از عراق تصرف شد و از این جهت که مردم یک شهر تصرف شده کاملاً وفادار به
نیروهای فاتح بودند و از آنان کاملاً رضایت داشتند، بی نظیر و کم نظیر است. جالب اینکه این چند شهر در
تمام مدت جنگ در معرض برد توپخانه جمهوری اسلامی ایران بوده اند و همین روزهای آخر صدام ادعا
کرده بود که ایران با توپخانه این شهرها را مورد حمله قرار داده است.)
سرلشگر محسن رضایی ،فرمانده کل سپاه پاسداران پس از عملیات والفجر 10 اظهار می دارد:
( با عملیات والفجر 10 دریچه جدیدی برای وارد آوردن ضربات مهلک بر قوای دشمن بعثی در این منطقه
گشوده شده است . عملیات والفجر 10 ضربه نظامی دیگری به دشمن وارد کرد و ابعاد بسیار وسیع و
گسترده و عظمت این حادثه آنقدر بزرگ بود که دنیا از حیرت به سکوت وا داشته شد... جبهه گشوده
شده جدید، پس از جبهه های بغداد و بصره، سومین جبهه مهم است.)
به دعوت ستاد تبلیغات جنگ، خبرنگاران خارجی وارد منطقه عملیاتی می شوند و از فتوحات رزمندگان
اسلام گزارش تهیه می کنند.
تاریخچه عملیات بیت المقدس2
با تصرف ارتفاع مهم گرده رش و عبور از رودخانه عریض قلعه چولمان در عملیات نصر 8 ، امکان گسترش وضعیت نیروهای خودی در منطقه غرب این روخانه و برداشتن گام های اساسی به طرف سلیمانیه فراهم شد ، به همین منظور ، می بایست ارتفاعات قامیش ، دلبشک و الاغلو تصرف می شد . با فرا رسیدن فصل زمستان ارتفاعات منطقه رابرف میپوشاند و اجرای هر عملیاتی دشوار به نظر می رسید ، درحالی که وضعیت موجود جنگ اقتضا می کرد عملیات مورد نظر هرچه سریعتر آغاز گردد .
لذا با توجه به این ضرورت ، عملیات بیت المقدس 2 را سپاه طراحی و در تاریخ 25 دی 66 با رمز مبارک «یا زهرا (س)» در جبهه شمالی سلیمانیه در منطقه ماووت و با هدف تصرف ارتفاعات شمال شرق سلیمانیه با فرماندهی قرارگاه نجف و قدس آغاز شد. لشکر قدس گیلان مانند سایر لشکر های عمل کننده در این عملیات با 4 گردان رزمی پیاده ، یک گردان ادوات ، یک گردان توپخانه ، یک گردان پدافند ویک گردان زرهی ، شرکت نمود .
رزمندگان اسلام با عبور از موانع طبیعی و مصنوعی بسیارسخت از قبیل کوههای صعب العبور پوشیده از برف ، رودخانه خروشان قلعه چولمان ، میادین متعدد مین ، تله های انفجاری ، سنگرهای کمین و سیمهای خاردار ، یورش بی امان خود را به مواضع دشمن آغاز کردند.
نیروهای عراقی مستقر در ارتفاعات شهر ماووت ، پس ازدادن تلفات زیاد و انهدام چندین دستگاه تانک ونفربرو به جاگذاشتن تعداد زیادی از دستگاههای مهندسی ، 40دستگاه خودرو ،20 قبضه خمپاره انداز ، فرار را در پیش گرفتند .
دراین عملیات نیروهای خودی با وجود سرمای شدید و دشواری مسیرهای طولانی تعیین شده ،چولمان ، قامیش و گلاله را به تصرف خود درآورند . این عملیات در چند مرحله بعد از یک هفته نبرد سخت و سنگین با کشته و زخمی شدن بیش از 2500 نفر و به اسارت درآوردن بیش از 785 نفراز نیروهای دشمن به پایان رسید .
رمز عـــــــملیات : یا زهرا (س)
منطقه عملیاتی : شمال سلمانیه
تاریخ عــــملیات : 66/10/25
گردانهای عمل کننده
گردان امام حسین (ع)
گردان میثم
گردان کمیل
گردان حمزه
گردان ادوات
گردان توپخانه
گردان پدافند
گردان زرهی
نتایج عملیات
مناطق آزاد شده
آزاد سازی بیش از 40 ارتفاع از جمله ارتفاعات اورال ، گلاهه ، هرمدان ، بین دورا ، شیخ محمد ویولان ،
آزاد سازی چندین روستای منطقه.
تجهیزات منهدم شده دشمن
دهها دستگاه تانک و نفربر ، دهها دستگاه خمپاره انداز وضد هوایی ، دهها دستگاه خودرو نظامی
و مهندسی
یگانهای منهدم شده دشمن
تیپهای 83 و 603 پیاده
تعداد کشته وزخمی
بیش از 4500 نفر
تعداد اسراء
900 نفر
غنایم
15 دستگاه تانک و نفر بر
6 دستگاه خمپاره انداز
17 قبضه توپ هوایی، 75 دستگاه خودرو
تعداد زیادی انواع دستگاهای مخابراتی
تعداد زیادی انواع سلاح سبک ومهمات
تاریخچه عملیات عملیات قادر
عملیات بدر آخرین عملیات مشترک سپاه وارتش بود و از آن پس این دو سازمان هر کدام به طور مستقیم طرح ریزی و اجرای عملیات می کردند . البته تدبیر جدید مانع از آن نبود که هر کدام ازاین دو سازمان در اجرا از یکدیگر کمک نگیرند .همچنان سپاه ازتوپخانه ، هوانیروز، و نیروی هوایی ارتش کمک می گرفت ، ارتش نیز از یگانهای مانوری سپاه بهره می جست . اولین عملیات مستقل ارتش بعد از عملیات بدر، عملیات قادر بود که با فرماندهی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی و یگان های ارتش و سپاه در منطقه اشنویه ، منطقه عملیاتی اربیل و سیدکان عراق ،طرح ریزی شده بود و این باردرتاریخ 24/4/66 با رمزمبارک «یا صاحب الزمان (عج)» در ساعت 2 بامداد و با اهداف تصرف ارتفاعات مهم و حساس منطقه ، قطع خطوط ارتباطی و تدارکاتی ضد انقلاب داخلی ، انهدام نیروهای دشمن ، آزاد سازی بخشی ازخاک عراق ، نزدیک شدن به راههای اصلی و خطوط مواصلاتی دشمن درمنطقه آغاز شد و این عملیات دردوماه و در 3 مرحله باعناوین قادر 1 ، 2 و 3 انجام گرفت. اگرچه قوای خودی موفق شدند در هر یک از مراحل این عملیات هدف هایی راتامین کنند ،لیکن عواملی از جمله پاتک های دشمن موجب شد تا عملیات با عدم موفقیت مواجه شود و به انهدام دشمن اکتفا گردد . در این عملیات چندین لشکر از جمله لشکر قدس گیلان با دو گردان زرهی و یک گردان ادوات شرکت فعال داشته و این عملیات در تاریخ 18 شهریور 64 با اهداف بسیار خوبی به پایان رسید.
رمز عـــــــملیات : یا ابا عبدالله الحسین(ع)
منطقه عملیاتی : اشنویه
تاریخ عــــملیات : 64/5/6
گردانهای عمل کننده :
گردان کمیل
کردان میثم
گردان ادوات (جند الله)
نتایج عملیات
مناطق آزاد شده
چندین ارتفاع منطقه از جمله حصار دوست
یگانهای منهدم شده دشمن
3 گردان پیاده و کماندویی از سپاه پنجم
تعداد کشته و زخمی دشمن
1500 نفر
تعداد اسرا
20 نفر
تجهیزات منهدم شده دشمن
سه فروند هواپیما
چهار دستگاه تانک
سه قبضه توپ
شست و هفت دستگاه خودرو بههمراه تعدادی از پایگاهها و زاغه هایمهمات
غنایم
تعدای تانک ونفر بر و خودرو سنگین و سبک