- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۸
چهاردهم
آگوست 1984، راهی اداره نظاموظیفه «رصافه» شدم. به محض ورودم، از افسران
اداره شنیدم که آموزش، اول ژانویه 1985 آغاز خواهد شد.
آخرین ماههای
سال نیز به زودی سپری شدند. روز خداحافظی، برایم روز سخت و سنگینی بود.
شاید نتوانم آن روز را شرح دهم؛ اما میدانم نگاه گریان مادرم، پایان دوران
شاد و کودکانهام را اعلام میکرد.
من تنها پسر و آخرین و کوچکترین
فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم دیگری دیده
میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
من تنها و آخرین و
کوچکترین فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم
دیگری دیده میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
راوی:خانواده شهید
منبع:کتاب پابوس صص۲۳-۲۴