وبلاگ جامع و تخصصی دفاع مقدس !!!
خاطره
دیگر مربوط به عملیات کربلای 5 است که در آن لشکر 10 سید الشهدا ماموریت
شکستن خط و تصرف دژ اصلی شلمچه به طول 5/5 کیلومتر را برعهده داشت. کار
بسیار دشواری به نظر میآمد. لحظه ای بود که از عملیات نسبتا ناموفق کربلای
4 برگشته بودیم، حدود سه، چهار ماهی بود که نیروها اعزام شده و در جبهه
مانده و بسیجیها به مرخصی نرفته بودند. در قرارگاه خاتمالانبیا و با حضور
جناب آقای هاشمی رفنسجانی که آن زمان جانشین فرماندهی معظم کل قوا بود و
با حضور فرماندانان لکشرها و نیروی زمینی ارتش و فرماندهی کل سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی بحث سه روزهای پیرامون اینکه از کدام محور حمله کنیم،
انجام شد. محورها و مکانهای مختلف عملیاتی مورد ارزیابی قرار گرفت و بحثها
و گفتگوهای زیادی تا حصول نتیجه نهایی صورت گرفت و نظرات کارشناسی مخالف و
موافق متعددی ابراز گردید تا بالاخره عمده نظرها بر منطقه عملیاتی کربلای 5
و محور شملچه متمرکز گردید.
نفربرفرماندهی-کربلای 5-سردارفضلی-سردارغلامپور
با همه این
احوالات، موانعی نظیر آب گرفتگی و باتلاق، سیم خاردار، میادین متعدد مین،
نبود جاده مناسب برای پشتیبانی و نیز برای شروع عملیات، نبودن کانالهای
ورودی مناسب برای نیروهای قایقران و ... از جمله عواملی بودند که عملیات در
ان محور را با مشکل جدی مواجه ساخته بودند.
مجموعه این عوامل دورنمای
عملیات در محور شملچه را دشوار مینمود. اما زمانی که آقای هاشمی گفتند که
امام فرمودهاند بگویید رزمندگان این عملیات را انجام بدهند؛ بالاتفاق
موافقت حاصل آمد و همگی برای انجام عملیات مهیا شدند. تمام نیروهایی هم که
عملیات کرده بودند، تمام جاهان را واگذار کرده و به پایگاه برگشتند.
آبگرفتگی شلمچه - کربلای 5-مقابل سنگرهای دشمن که غواصان شهید تخریب ل10 درآن آسمانی شدند
دژ
شلمچه 5/5 کیلومتر طول داشت و در شروع عملیات هم تقریبا دژ اصلی دشمن
همانجا بود. ما هم هیچ چارهای نداشتیم الا اینکه تک جبههای رو در در
انجام بدهیم. یعنی با ان همه موانع و استحکاماتی که وجود داشت، ناگزیر
بودیم از رو به رو با دشمن درگیر شویم. در صورتی که در انجام عملیات تدبیر
لازم و طبیعی، پرهیز از درگیری رو در رو با دشمن و استفاده از نقاط ضعف وی و
حمله از طرفین است. اما با وجود آن همه موانع موجود از قبیل باتلاق،
سیمهای خاردار، میادین مین و آب گرفتگی به طول سه کیلومتر که باید از آن
عبور میکردیم تا به دشمن برسیم. پس از عبور از این همه تازه به سنگرهای
کمین عراقیها میرسیدیم. دو ردیف کمین که استحکامات آن از خط اصلی ما
قویتر بود. بعد از آن تازه به دژ اصلی شلمچه میرسیدیم که پشت سر آن هم دو
خط احتیاط وجود داشت. دور تا دور خود جاده شلمچه هم سه ردیف سنگر هلالی شکل
(در جبهه نونی شکل معروف است) با ارتفاع پنج تا شش متر و مشرف بر جاده
کشیده شده بود. خلاصه اینکه عراقیها تمام تدابیر نظامی را رعایت کرده
بودند. یک هفته مانده به عملیات، با افراد اطلاعات عملیات ماموریت شناسایی
پیدا کردیم. ما مقداری در این زمینه آنجا کار کرده و تا حدودی آشنایی
داشتیم، البته از موانع عبور نکرده بودیم.
موانع دشمن مقابل هجوم رزمندگان اسلام- کربلای 5- خط ل10
یکی از شهدای گرانقدر _
شهید کیانپور_ که سمت جانشینی اطلاعات عملیات را داشت، خودش مرتب گشتی
میرفت. یک وقتی ایشان آمد و گفت فلانی بچهها برای شناسایی به موانع و دژ
رسیدهاند. من باور نمیکردم، گفتم آقا اشتباه میکنی، مگر ممکن است به این
سادگی برای شناسایی به آن موانع و دژ رسید، آن هم با این موانع و سیم
خاردار و سنگرهای کمین و ...
از طرفی میدانستم که ایشان هرگز دروغ
نمیگوید و یک کلمه را کم و زیاد نمیکند. البته ایشان هیچ موقع نمیگفت من
رفتم بلکه میگفت بچهها رفتهاند. واقعیت این است که ان شب من یقین
نداشتم که این شناسایی با این موفقیت انجام شده باشد. ایشان جان امام را
قسم خورد که رفتهاند. گفتم نه، باید بگویی چه کسی رفته است. گفت اگر بگویم
خودم رفتهام قبول میکنی؟
چون میدانستم همه رزمندگان و از جمله
ایشان به حضرت امام فوقالعاده ارادت دارند و واقعا برای آنها همه چیز امام
است و نیز با توجه به صداقت ایشان دیگر برایم یقین حاصل شد که کار گشتی
صورت گرفته و باید به کارها و شناساییهای تکمیلی پرداخت. طرحریزی، توجیه و
هماهنگی و مقدمات کار فراهم شد و ما به کارهای شناسایی و کسب اطلاعات و
جابهجایی و پیدا کردن مسیر عبور قایقها و ... مشغول شدیم. کار سازماندهی و
آموزش و توجیه نیروها در اردوگاه انجام شد. آقای هاشمی و سردار رضایی
پیامی داده بودند که باید با افراد در میان گذاشته میشد. وقتی که به
اردوگاه کوثر برگشتم، حدود ده هزار نیرو داشتیم. اردوگاه کوثر در کیلومتر
ده جاده سوسنگرد_ اهواز قرار داشت که زیر آن درختها و در سطحی حدود ششصد تا
هفتصد هکتار نیروها پراکندگی داشتند و نسبتا آسیبپذیری کم بود. آن شب به
اردوگاه کوثر برگشتم تا بگویم امام خواستهاند بچهها بمانند و این عملیات
را انجام دهند. در محلی که قرارگاه خو دما در اردوگاه بود، به گروهی از
مسئولین و فرماندهان گردانها جمع شده بودند، گفتم که امام خواستهاند
عملیات انجام شود و صبح هم در مراسم صبحگاه میخواهیم موضوع را با نیروها
در میان بگذاریم. شب ولادت حضرت زینب (س) بود.
اسکله ل10درعملیات کربلای 5- صبح عملیات
این
گروه به عنوان مسئولین، سفیرهایی بودند که رفتند بگویند که فردا صبح،
فلانی در صبحگاه با شما صحبت دارد. بچهها متوجه موضوع شده بودند و عشق به
امام در دل آنها را حالا میشود مقداری بازترش کرد. آنها فهمیدند که ما
فردا صبح میخواهیم چه چیزی را بگوییم. امام جمعه محترم گچساران
حجتالاسلام متقی که همیشه به جبههها سرکشی می کرد، آن شب مهمان ما بود.
عرض کردم حاج آقا شما فردا صبح برای رزمندگان چند دقیقهای صحبت بکنید.
البته ایشان را توجیه کردم که قضیه چیست؟ صبح اردوگاه را مه گرفته بود و
چون زمستان بود، نسیم سردی هم میوزید. در منطقه صبحگاه هوا گرگ و میش بود
که من زودتر از بقیه به سمت میدان صبحگاه رفتم. چرخی در اردوگاه زدم و دیدم
امروز حال و هوای دیگری است. خود من هم هنوز نمیدانستم که اینها چه کار
میکنند. به سوی میدان صبحگاه که آمدم دیدم گردانها دارند یکی یکی نزدیک
میشوند. جل حلاله کار این انسانها چه عظمتی پیدا کرده است. قضایا چیست؟
حال و هوا و عشق و ارادت به امام و ولایت و فرماندهی یعنی چه؟ این
مجسمههای اخلاص با عشق به امام چه کارهایی را شروع میکنند؟ دیدم گردانها
یکی یکی دارند میایند.
گردانهای حضرت زینب. حضرت علی اکبر، حضرت سجاد که بخشی از آنها غواص بودند و گردان غواص فرات و ...
اسکله ل10- حاجی بخشی- ماشاالله...حزب الله...کجامیری...کربلا...مارم ببرید...جانداریم
گردان حضرت زینب
که در خط شکنیهای عملیات کربلای 5 کار واقعا ارزشمندی انجام دادند، جلوتر
از بقیه میآمدند، اما همه کفنپوش و پابرهنه بودند. از کجا کفن تهیه
کردهاند؟ چه کسی در خلال شب با آنها صحبت کرده است؟ این پلاکارد به این
بزرگی را چه موقع تهیه، تزیین و امضا کردهاند؟ چرا بندهای کفشهایشان را به
هم گره زده و کفشها را به گردن انداختهاند؟ با این وضع زمزمه میکردند و
به سمت میدان صبحگاه میآمدند. صحنهای که تصور و تجسم آن انسان را به وجد
میآورد. در آن سرمای صبحگاهی، همگی پاهای خود را برهنه کرده و به صبحگاه
میآمدند. واقعا که حال و هوای عجیبی بود. بر روی پلاکارد بزرگی که در جلوی
خود به دست گرفته بودند، مطالبی نوشته شده بود که جملاتی از آن را در ذهن
دارم. نوشته شده بود، اما ما! ما اهل کوفه نیستیم شما را تنها بگذاریم، ما
تا آخرین قطره خونمان پای فرمان شما ایستادهایم، ما برای شهادت باکی
نداریم و تا شهادت در رکاب شما آماده هستیم و .... زیر پلاکارد هم انقدر
امضا شده بود که اصلا قابل توصیف نیست. یک پلاکارد بزرگی که اصلا آدم متعجب
میشد که این عزیزان ظرف این چند ساعت چه کارهایی کردهاند. گردانها یکی
یکی وارد میدان صبحگاه شدند. صبحگاه را اجرا کردیم و بعد سخنرانیها شروع
شد. اول حاج آقای متقی را برای ادای سخنرانی دعوت کردیم. حاج آقا بعد از
صحبت ماسن مبارکشان را به سوی آسمان گرفته و شروع به دعا خواندن کردند.
تمامی جمعیت هم مخلصانه و از ته دل آمین میگفتند، چند دقیقهای هم من صحبت
کردم. گفتم شما برادران حدودا سه، چهار ماه بیشتر است که در ماموریت و در
حالت آموزش و آمادگی به سر میبرید و هیچ کدامتان هم مرخصی نرفتهاید.
گزارشی از عملیات کربلای 4 و توضیح مختصری از آنچه در جلسه فرماندهان گذشته
بود و فرمانی را که امام برای رزمندگان داده بودند، بیان کرده و گفتم:
حالا انتخاب کنید محدودیت و مانعی در راه هیچ کس نیست. یا تشریف ببرید و یا
تا زمانی که نیاز هست و فرمان امام محقق نشده است، بمانید. گفته شد که
امام خواستهاند که بمانیم و عملیاتی انجام بدهیم. چون موضوعات طبقهبندی
شده بود، من دیگر جزئیات را برایشان توضیح ندادم و نمی خواستم توضیح بدهم
منتها با تاکید گرفته شد که بمانید. البته یک بحث فریبی - پوششی هم پیش
کشیدیم که عدهای از رزمندگان به سمت غرب رفته و دارند زمینه عملیات را
آماده می سازند. واضح است این کارهای پوششی با هدف خاص انجام میشد تا اگر
احیانا از سادگی عزیزی سوء استفادهای صورت گیرد، جهت برداشت دشمن منحرف
بشود.
خط اول قبل ازکربلای 5- نقطه رهایی ل10
بگذریم، گفته شد
هر کس که مایل است و میخواهد به مرخصی برود، می تواند برود و کسی هم که
مایل است میتواند بماند. امام خواستهاند که بمانید و من جزء کسانی هستم
که میخواهم بمانم. هر کس هم که میخواهد برود هیچ مانعی و محدودیتی ندارد،
برود که ما می خواهیم صحبتهایمان را ادامه بدهیم. خدا شاهد است یک نفر از
این جمع جدا نشد. حتی تا پایان عملیات یک نفر برای اینکه مرخصی بگیرد یا
بگوید مشکلی دارم به ما مراجعه نکرد. من عشق و ارادت بسیجیها و سایر
زمندگان به حضرت امام را اینجا به وضوح دیدم. چه عشقی! خوشبختانه صحنههایی
از آن فیلمبرداری شده و مقداری از نوارهایش موجود است که صحنههایی
ماندگار در تاریخ میباشد. من گفتم میخواهیم برای سلامتی فرمانده کل قوا
نذر بکنیم که سایه ایشان بر سر ما مستدام باشد و بگویید چه چیزی نذر کنیم؟
عجبا این عزیزان چه چیزی میتوانند نذر کنند؟ بزرگترین هدیهای که
میتوانستند برای سلامتی امام بفرستند،چی بود؟ گفتیم،می خواهیم صلوات نذر
امام بکنیم، بگویید چند تا؟ زمزمهای توی صفوف پیچید، واقعا توصیف این
شرایط خیلی دشوار است. یک طرف سرما و شرایط جوی نسبتا نامناسب و از یک طرف
آن حال و هوای ویژهای که در صبحگاه وجود داشت. زمزمه پیچید که به نشان
فرمان اما در تشکیل ارتش بزرگ بیست میلیونی، بیست میلیون صلوات نذر امام
بکنیم. الله اکبر، بیست میلیون صلوات نذر امام کردند و قرار شد تا قبل از
عملیات هم بفرستند. بچهها میثاق و بیعت خود را با امام بستند و
پلاکاردهایشان را جمع کرده و فرستادیم دفتر حضرت امام به محضر آن بزرگوار و
نشانه این بود که رزمندگان تا پایجانشان در راه اهداف شما ایستادگی می
کنند و ایستادهاند و هیچ تردیدی نیست که فرمان شما هر چه میخواهد باشد،
همان را اطاعت می کنند. البته آن پلاکارد به دفتر حضرت امام رسید ولی اینکه
به نظر مبارک حضرت امام رسیده باشد نمیدانم. خلاصه بچهها میثاق و بیعت
خود را با حضرت امام تجدید کردند و ما هم با آرامش صد در صد و کامل دنبال
شناسایی و طرحریزی و تکمیل کارهایمان رفتیم. برای یک چنین عملیاتی باید شش
تا هفت ماه کار و تلاش صورت میگرفت. ولی ظرف یک هفته همه چیز با موفقیت
انجام شد.
از تدابیر عراقیها بگویم که از کار این عملیات گوشهای را
برای شما گفته باشم. در قسمتی از منطقه عملیاتی دژ اصی شلمچه به طول 5/5
کیلومتر وجود داشت که برای رسیدن به آن باید از کانال آب کنار یک خاکریز
استفاده میشد. این خاکریز در سالهای اوایل جنگ توسط ارتش زده شده و پس از
تصرف منطقه توسط عراقیها، در گودالهای ایجاد شده کنارههای خاکریز، آب
جمع شده بود که ما آن را به عنوان مسیر عبور قایقها برای رسیدن به دژ شلمچه
انتخاب کرده بودیم. البته پایه موتورهای قایقها را آنقدر کوتاه کرده بودیم
که فقط بتوانند روشن بمانند. غروب روز قبل از عملیات به محل دیدهبانی که
دکلهای بلندی داشت رفتم تا آخرین بررسیها را انجام داده و در صورت لزوم
انعطاف و تغییرات لازم در برنامه عملیات را لحاظ کنم.
اسکله ل10-صبح عملیات کربلای 5-قایق ها منتظر انتقال رزمندگان گردانها به دژشلمچه
وقتی که با دوربین
منطقه را زیر نظر داشتم،متوجه تجمع غیر عادی در دژ اصلی عراقیها شدم. از
دور میدیدم که ظاهرا کسی با چوبی در دست به نیروهای خود اشاره میکند.
متوجه موضوع نشده بودم. صبح فردا از یکی از افسرهای عراقی که اسیر شده بود
موضوع را پرسیدم. او گفت که «فرمانده لشکر یازده عراق که مسئولیت حفظ منطقه
عمومی شلمچه را برعهده داشت برای بازدید از دژ آمده بود و توضیح میداد که
ایرانیها به چند دلیل نمیتوانند به این زودیها دست به عملیات بزنند. اول
اینکه بعد از عملیات ناموفق کربلای 4 حداقل تا شش ماه دیگر توان رزمی لازم
برای عملیات را ندارند، دیگر اینکه اگر روزی چنین توانی را بیابند در
منطقه شلمچه دست به عملیات نمیزنند، ثالثا امشب قطعا عملیات نخواهند کرد.»
این در حالی بود که نیروهای ایرانی به خاطر عشقی که نسبت به امام
داشتند تمام این معادلات افسر ارشاد عراقی را زیر پا گذاشتند و عملیات
کربلای 5 را انجام دادند. همان نیروهایی که از عملیات کربلای 4 برگشته
بودند. همانهایی که چندین ماه به مرخصی نرفته بودند. آن هم با انبوه موانعی
که دشمن در منطقه ایجاد کرده و ظاهرا خیال خود را راحت کرده بود. قرار بود
عملیات در ساعت دو بعد از نیمه شب انجام شود اما به دلیل درگیری جناح سمت
راست ما در ساعت 1:5 ، اجبارا ما هم نیم ساعت زودتر با عراقیها درگیر
شدیم. عراقیها با اتکا به مواضع بسیار مستحکم خود، به سختی مقاومت
میکردند. در شروع حمله، رزمندگان ما عمدتا گردان حضرت علی اکبر از موانع و
کمینگاهها عبور کرده و خود را به دژ اصلی رساندند،اما موفق نشدیم که دژ
را تسخیر کنیم و بوسیله عراقیها به عقب رانده شدیم. مجددا سازماندهی کرده و
با توسل و توکل و حالت خضوع و خشوع بیشتری دست به عملیات زدیم که باز هم
توسط عراقیها از دژ به عقب رانده شده و تلفات نسبتا قابل توجهی از زخمی و
شهید داشتیم که واقعا از توان ما کم میکرد ولی روحیه عراقیها برای دفاع
را افزایش میداد. دفعه سوم با عنایت به این نکته که این عملیات قلب امام
را شاد خواهد کرد، تعداد کمتری با توسل به حضرت زهرا (س) و حضرت آقا امام
زمان به دژ حمله کردند که با عنایت خداوند قسمتی از دژ را تصرف کردند. با
پیدا شدن این جای پا، سریع به تقویت آن پرداختیم و کار را ادامه دادیم به
طوری که تا ساعت هفت صبح، 1800 متر از دژ را متصرف شدیم. اما بر بقیه دژ
عراقیها مسلط و قبراق ایستاده بودند. هفت صبح عراقیها با دو گردان زرهی و
مکانیزه شروع به پاتک کردند. با انهدام مقداری و نیز غنیمت گرفتن بخشی از
ادوات آنها، حملاتشان دفع گردید. پس از آنکه مقداری موضع خود را تقویت و
تثبیت کردیم، مجددا در ساعت نه صبح شروع به پیشروی کردیم. تعدادی از نیروها
توانستند به جاده شلمچه و نزدیکیهای کانال یازده پل برسند. اگر از این
کانال عبور میکردی تازه به سنگرهای نونی شکل میرسیدی که در اشراف کامل
عراقیها قرار میگرفتی. گر چه با استفاده از تجربیات عملیات آزادسازی
مهران - کربلای یک - به رزمندگان تذکر داده شده بود که این جنگ به روز
کشیده خواهد شد، معالوصف از ساعت ده - یازده به بعد دیگر گیر کردیم و به
تعبیر خود بچهها سوختمان تمام شد که میتوان علت آن را بیخوابی شبهای
قبل، فشار عملیات، عبور از موانع متعدد، نداشتن پشتیبانی مناسب، دفاع
پاکتهای دشمن و ... ذکر کرد که واقعا توان را برید. خط ما به گونهای بود
که دو تا قرارگاه قدس و نجف منتظر کار ما بودند. ما هم مرتب وضع خود را به
قرارگاه خاتمالانبیا برادر رضایی اطلاع داده و بای عبور از این عقبه، راه
حل جستجو میکردیم تا تیپها و لشکرهای قرارگاههای دیگر هم بتوانند وارد
عملیات شوند. برای پیشرفت در کار نیروها که به این طریق زمینگیر شده بودند،
تدابیر زیادی اندیشیده شد که واقعا بینتیجه بود. تا اینکه به نظرم رسید
این موضوع را با سردار رضایی در میان بگذارم که یک راه بیشتر نمانده و آن
هم گرفتن قول ملاقات از حضرت امام برای رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا است؛
زیرا شور و شوق دیدار حضرت امام توان آنها را چندین برابر افزایش خواهد
داد. وقتی که برادر رضایی تماس گرفته و گفتند حضرت امام بچهها را به حضور
میپذیرند، با تمهیداتی که از قبل تهیه دیده بودیم از قبیل بیسیم،بلندگو،
پلاکارد و ... این خبر را به آنها رساندیم. پس از اطلاع از وعده دیدار و
ملاقات حضرت امام، شور و شعف و هیجانی به نیروها دست داد که واقعا
زایدالوصف است. همانهایی که تا لحظاتی قبل برای ادامه کار مشکل داشتند و به
قول خودشان سوختشان تمام شده بود، وضعشان جوری تغییر کرد که اصلا حال و
هوا و وضع خط را متحول ساخت. قبل از صلوة ظهر، مجددا آماده شدند تا در
نبردی دیگر زیر آتش مستقیم ادوات زرهی و تیربارها و ... و با وجود آن موانع
متعدد، در سنگرهای هلالی شکل با دشمن درگیر شوند.
عزیمت گردانها برای عملیات- صبح عملیات کربلای 5- پل هفتی هشتی -جاده اهوازخزمشهر
دشمنی
که مترصد بود تا اجازه هیچ گونه نفوذ دیگری را به ما ندهد. در این مرحله
از عملیات تعداد زیادی شهید داشتیم. شهدای عزیزی چون شهید کیانپور، شهید
کسائیان (جانشین تیپ)، شهید کاشیها (فرمانده گردان المهدی) از جمله این
عزیزان بودند. شهید آجرلو (فرمانده گردان علی اصغر) در لحظه تصرف هدف، شربت
شهادت را نوشید. بچهها با قدرت به سنگر هلالی اول زده و در همان دقایق
نخست مواضع عراقیها در هلالیها را که مشرف به صحنه فعالیت آنها بود، به
تصرف خود در آوردند. در بحبوحه عملیات ، برادران جلوههایی از ایثار و
شجاعت را به نمایش میگذاشتند که فوق تصور است. برادری نقل میکرد که سردار
خادم را دیدم که باران تیر از هر سو به طرف سر و صورت وی میآمد اما
همچنان با کمال عشق و ارادت پروا نمیکرد و جلو میرفت. و دیگر نیروها به
همین سبک و سیاق عمل میکردند. حاصل این رشادتها این بود که دژ شکسته شد.
درست صلوة ظهر سختترین مرحله عملیات انجام گردید و هلالیهای اول و دوم به
تصرف نیروهای خودی در آمد و بعد از ظهر هم هلالی سوم را متصرف شدیم. پس از
این مرحله عملیات بود که نیروهای قرارگاههای دیگر آمده و از خط عبور
کردند.
از زمان شروع عملیات 21 روز بر ما گذشت که نیروها به مدت هفده
شب و در هفت مرحله عملیات در حال حمله به دشمن بودند که این واقعا امر
بسیار سخت و طاقتفرسایی است. ما در این مدت مرتب جا به جایی داشتیم؛اول دژ
شلمچه، بعد کانال ماهی، بعد نخلستان و بعد هم جزایر شلمچه و ....
خلاصه
هفت تا عملیات را به طوری که هر رزمندهای در لشکر حضرت سیدالشهدا حداقل
چهار تا پنج مرتبه به بالا در عملیات حضور پیدا کرد. به محض اینکه یک
گردانی ماموریتش تمام میشد و برمیگشت، نیروها حمامی گرفته و پس از مختصر
استراحت و بازسازی مجددا به خط باز میگشتند. خلاصه بعد از 21 روز نیروها
از جبهه به تهران آمده و منتظر دیدار حضرت امام بودند. شب قبل از دیدار
برای انجام هماهنگیهای لازم به جماران و محل دفتر حضرت امام رفتم. یادم
میآید زمستان بود و هوا خیلی سرد. آنجا به من گفتند که فقط میتوانیم
هفتصد عدد کارت به شما بدهیم. تازه ملاقات شما به همراهی برادران ژاندارمری
خواهد بود. اصرار و پافشاری من هم فایدهای نداشت و من مانده بودم که چکار
بکنم با این هفتصد عدد کارت و پنج یا شش هزار نیرو. پیش خودم گفتم بسیار
خوب، اگر این افرادی که با عشق به امام این کارها را کردهاند قسمتشان باشد
امام را می بینند و اگر هم نباشد که تلاش ما بیفایده خواهد بود. اما از
این که برای کل آنها مجوز ملاقات نگرفته بودم، متاثر و غمگین بودم.
زمان
و روز ملاقات قبلا به اطلاع بچهها رسیده بود. با حالی که برف شدیدی
میبارید، اما همه آمده بودند. جمعیت زیاد بود و به طور طبیعی ما در توزیع
کارت با توجه به مقدار محدود آن گرفتار بودیم، از این رو تصمیم گرفتیم که
کارتها را توزیع نکنیم. زیرا همه را مستحق دیدار با حضرت امام میدانستیم.
زمانی که پشت درهای ورودی رسیدیم ملاحظه شد که با این تجمع کسی اگر کارت هم
داشته باشد، نمیتواند به داخل برود. البته برادران ژاندارمری آمدند و
داخل حسینیه شدند. ناچارا به مسئولین دیگر لشکر گفته شد که به هر تعداد که
میتوانید کارت بدهید تا به داخل حسینیه بروند تا من اگر توفیق داشتم و به
خدمت اما م رسیدم. مشکل را مستقیما با آن بزرگوار در میان خواهم گذاشت.
تعداد قلیلی وارد حسینیه شده و بقیه هم پشت نردهها.
دژشلمچه- صبح عملیات کربلای 5
صف کشیده و گاهی
اوقات شعارهایی هم سر میدادند. من به هر طریق بود به همراهی فرماندهان
ژاندارمری که به طور خصوصی به ملاقات و دستبوسی امام رفته بودند، خدمت آن
بزرگوار رسیدم . چون برادران مسئول اجازه ورود به بچهها ندادند، لذا مجبور
شدم موضوع را به حضور حضرت امام عرض کنم. در جواب برادرانی که مرا از طرح
موضوع در حضور حضرت امام منع میکردند، گفتم خدا میداند اینها با عشق امام
و شوق دیدار امام چکار کردهاند؛ بنابراین من هم باید حق آنها را استیفاء
بکنم و نگذارم این طوری پشت نردهها منتظر بمانند. خلاصه نوبت دستبوسی که
به من رسید بیاختیار با سرعت دست امام را گرفته و بوسیدم و با گریه گفتم
آثا رزمندگان لشکر سیدالشهدا را به دیدارتان آوردهایم، خودتان وعده کردید
که به دیدارتان بیایند، حالا که آمدهاند، به آنها اجازه داده نمیشود.
اما از سر لطف نگاهی به من کرده و گفتند که بگویید بیایند داخل. آرامش فوق
العادهای به من دست داد. امام آن زمان فقط روزی یک ملاقات بیشتر انجام
نمیدادند؛ اما برخلاف معمول پذیرفتند که ملاقات مجدد داشته باشند. گروهی
مختصر در ملاقات اول داخل حسینیه شده و به دیدار امام نائل آمده بودند. بعد
از رفتن این گروه، جمیعت زیاد باقیمانده بسیار فشرده و کتابی هر کسی فقط
روی پنجههای پا داخل حسینیه شدند. آن حجم زیاد جمعیت در حسینیه بیسابقه
بود. بچهها شروع به شعار دادن کردند، خوشبختانه دقایقی از این دیدار و این
شور و اشتیاق ضبط شده و یکی دو بار از تلویزیون نمایش داده شده است. زمانی
که امام تشریف آوردند، ابراز احساسات به حدی بود که وصف آن دشوار است.
برادرمان آقای انصاری نقل کردند که در کمتر ملاقاتی حضرت امام اینچنین
علاقهمندانه با ملاقات کنندگان ابراز حساسات میکردند. بیشتر از یک ربع
ساعت حضرت امام ایستادند و به ابراز احساسات بچهها پاسخ گفتند. بیاغراق
میتوان گفت این ملاقات، یکی از ملاقاتهای تاریخی بود. رزمندگان حاصل کار
خود را دیده و حضرت امام بدین طریق با دیدار خود و ابراز علاقه به آنها، آن
همه رنج و زحمتشان را پاسخ گفتند.
امامی که به ایران و مردم ایران عزت
و حیات مجدد بخشیدند و اگر نفس گرم و مسیحایی آن بزرگوار نبود، معلوم نبود
سرنوشت مردم ایران به کجا میانجامد. عشق و ارادت به امام در بچهها به
حدی بود که وقتی میدیدند امام از کاری خوشحال میشوند، در انجام آن سر از
پا نشناخته و برای شهادت صف میکشیدند و در این طریق از یکدیگر سبقت
میگرفتند و این جز عشق به امام و عشق به اسلام چیز دیگری نمیتواند باشد.
در این جهت تعبیر زیبای شهید«شرع پسند» بسیار گویا است. ایشان میگفتند
امام فرمانده روح ما است، او بر دل ما حاکم است و نه بر جسم ما. و این
حاکمیت در حدی بود که ارادت و عشق خود به حضرت امام را همواره و در نهایت
صفا بروز میدادند. همان روز من این جمله را خدمت حضرت امام نقل کردم که
این بچهها گرمای پنجاه درجه بالای صفر خوزستان یا سرمای سی درجه زیر صفر
کردستان را به نظر نیاورده و با تمام وجود و با علاقه و ایمان در خدمت شما و
اهداف شما قرار دارند و خوشا به حال این انسانهای مخلص که با اعمال و
کردار خود، دل حضرت امام را شاد کرده و آن بزرگوار را خوشحال نمودند.
درگیری اطراف نونی ها....بچه ها ماشین غذا رو زدند.....