ماجرای وصلت عجیب شهید مدافع حرم در گفت و گو با همسرش؛
شهید علمدار واسطه ازدواج من و عبدالمهدی شد!

- ۱ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۱
ماجرای وصلت عجیب شهید مدافع حرم در گفت و گو با همسرش؛
در ادامه عملیات بزرگ "انتقام سخت" رزمندگان محور مقاومت علیه گروههای تکفیری - صهیونیستی فعال در سوریه، یکی دیگر از مدافعان حرم حضرت زینب (س) به کاروان شهدای کربلای امام حسین (ع) پیوست.
پاسدار رشید اسلام "مسلم نصر" در حین انجام ماموریت مستشاری در نبردهای محور جنوبی شهر حلب سوریه به شهادت رسیده است.
این شهید از پاسداران "تیپ 33 هوابرد المهدی" مستقر در شهر جهرم بوده است. با شهادت این شهید عزیز، تعداد شهدای مدافع حرم ایرانی که در حین نبرد علیه گروههای تروریستی تکفیری داعش، ارتش آزاد، القاعده و ... به شهادت رسیده اند به 21 تن رسیده است. شهید مسلم نصر پس از شهید مدافع حرم "محمد استحکامی" دومین شهید مدافع حرم از شهر جهرم می باشد.
یکی از موضوعات جدی در وصیتنامه سراسر نور شهدا «ولایت مطلقه فقیه» است که بنابر اسناد معتبر در وصیتنامهها به طور میانگین 4 بار تکرار شده است که از جایگاه خاص این موضوع در نگاه بابصیرتترین افراد زمان سخن میگوید.
شهید محمود اکبری آلاشتی: «ای پدر و مادر در کارهایتان و مشکلات و مصیبتها بر الله اعتماد کنید که الله اعتماد کنندگان به خود را یاری خواهد کرد. امام یا بعد از او هر ولیفقیه که صالحین اطاعت میکنند، اطاعت کنید که این اطاعت واجب است و اطاعت ولیفقیه اطاعت از رسول خداست و اطاعت از رسول خدا اطاعت از الله است.»
شهید علیرضا احدیدانش: دانشجوی مهندسی برق دانشگاه تبریز،متولد 1337، تهران: «شهید عزادار نمىخواهد، شهید رهرو میخواهد. برادرم! شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید. پدر و مادر و همسر عزیزم! مراقبت کنید، آنان که پیرو خط سرخ امام خمینى(ره) نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان که نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بىانصافشان اثر گذارد.»
شهید مجید محمدی: «ما که رفتیم. مادری پیر دارم و زنی و 3 بچه قد و نیم قد. از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام. یقهتان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید.»
وقتی آن چریک فدایی خلق با صدایی بلند به حضرت آقا گفت، آقای وزیر دفاع ...
«حجت الاسلام والمسلمین عباد الله خیریان»، در گفتوگو با مرکز خبر مجتمع آموزش عالی فقه، با اشاره به خاطراتی از مقام معظم رهبری، اظهار کرد: ایامی که حضرت آقا نماینده امام(ره) در جنگ بودند، به تبریز تشریف آورند و در دانشگاه تبریز حاضر شدند و بین نماز مغربین سخنرانی کوتاهی کردند. گفتنی است که دانشگاه آن زمان، به محیطی برای حضور احزاب و جریانها، حتی گروههای انحرافی تبدیل شده بود.
سردار
شهید سیدیونس فاطمی در روستای منوچهرکلا از توابع شهرستان نوشهر استان
مازندران در سال ۱۳۳۶دیده به جهان گشود. چشمانش را که گشود تصویر مادر را
در قاب عکس داخل خانه دید و نوازش دستان پرمهرش را هیچگاه لمس نکرد.
دریافت
حجم: 3.96 مگابایت
توضیحات: اپلیکیشن وبلاگ قرارگاه فرهنگی و اقتصادی بازرگان
اگر در استفاده از این اپلیکیشن مشکل دارید ، به ما اطلاع دهید !
این تصویر مرا به یاد دوستم سالار شفیع نژاد می اندازد. شانزده سالم بود که در جاده خندق پایم قطع شد و به زمین افتادم. سالار بهم گفت: سیدناصر! من نمی تونم تو رو رها کنم و بروم. گفتم نروی اسیر می شوی. سالار مانده بود بماند یا برود. صدای عراقی ها را از پشت سنگر می شنیدم ...
دریافت
حجم: 3.96 مگابایت
توضیحات: اپلیکیشن وبلاگ قرارگاه فرهنگی و اقتصادی بازرگان
مادر شهید "ابن یامین رمضان نژاد فریدون کناری" تعریف می کند:
✔ «همیشه آرزویم این بود که پسرم را داماد ببینم.
وقتی جنازه ی ابن یامین را آوردند، گفتم سفره ی عقد بچینند.
آن روز احساس کردم که حوریان بهشتی در اتاق عقد حضور دارند و برای پسرم
که با یکی از آنها وصلت کرده از خوشحالی دف می زنند.
خبرگزاری فارس: غلامرضا صالحی از فرماندهان باکلاس و روشن فکر جنگ به شمار می رود. همین که او از معدود فرماندهانی است که دارای یادداشت های روزانه می باشد ، موید این نکته است.آن چه خواهید خواند بخشی از یادداشت های روزانه شهید صالحی است که در ایام عملیات های کربلای 4 و 5 به رشته تحریر در آورده است
نامه اول:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم در تمام مراحل
زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما
بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم و باور کنید
بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح
کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه کیهان است.
اما دلیل اینکه
امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل
کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان
بازگو می کنم:
خاطره دیگر مربوط به عملیات کربلای 5 است که در آن لشکر 10 سید الشهدا ماموریت شکستن خط و تصرف دژ اصلی شلمچه به طول 5/5 کیلومتر را برعهده داشت. کار بسیار دشواری به نظر میآمد. لحظه ای بود که از عملیات نسبتا ناموفق کربلای 4 برگشته بودیم، حدود سه، چهار ماهی بود که نیروها اعزام شده و در جبهه مانده و بسیجیها به مرخصی نرفته بودند. در قرارگاه خاتمالانبیا و با حضور جناب آقای هاشمی رفنسجانی که آن زمان جانشین فرماندهی معظم کل قوا بود و با حضور فرماندانان لکشرها و نیروی زمینی ارتش و فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بحث سه روزهای پیرامون اینکه از کدام محور حمله کنیم، انجام شد. محورها و مکانهای مختلف عملیاتی مورد ارزیابی قرار گرفت و بحثها و گفتگوهای زیادی تا حصول نتیجه نهایی صورت گرفت و نظرات کارشناسی مخالف و موافق متعددی ابراز گردید تا بالاخره عمده نظرها بر منطقه عملیاتی کربلای 5 و محور شملچه متمرکز گردید.
در سال 51 یک سیرک مصری به اهواز آمده بود، که در جهت فساد اخلاقی جامعه گامر بر می داشت.حسین در این زمان نو جوان 14 ساله ای بود، و نمی توانست در برابر این حرکت شیطانی آرام گیرد. بناچار وی به همراه دو تن از دوستانش ، در یکی از ساعات روز که کسی آنجا نبود ، با بمب بنزینی آن مکان را به آتش کشیدند.بعد از آتش زدن سیرک حسین و یکی از دوستانش نامه ای را تهیه کردند و مخفیانه به مسئول سیرک رساندند.در آن نامه نوشته بودند:« در زمانی که اسرائیل ، مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است و ما باید دست به دست هم بدهیم و مسلمانان جهان را بیدار کنیم، جای تعجب است که در این شرایط شما برای به فساد کشانیدن جوانان کشور ما به ایان آمده اید و...»جالب اینکه مسئول سیرک نامه را به ساواک نداده بود. زیرا دو سال بعد که حسین را در رابطه با مسائل دیگری دستگیر کردند. ساواک هیچ اطلاعاتی از این نامه نداشت . یقینا اگر ساواکیها از موضوع این نامه خبر داشتند، شکنجه های بیشتری بر حسین و دوستش وارد می ساختند.
شاید بارها آیه "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائ عند ربهم یرزقون" را شنیده و خوانده باشیم، اما در گذر ایام روزگار حادثه ای اتفاق می افتد که زنده بودن شهدا را دوباره برایمان یاد آوری میکند واز ما میخواهد با چشم دل، حقیقت آیات قرآن را بنگریم.
نمیشود کتابخوان حرفهای بود و نام پرفروشترین کتاب دفاع مقدس یعنی «خاکهای نرم کوشک» را نشنید؛ کتابی که روایتگر خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی است. البته شهید برونسی نامی آشنا برای همه مردم ایران به ویژه خراسانی هاست؛ اوستا عبدالحسین روزگاری با هدف کسب روزی حلال و عدم همکاری با طرح موسوم به انقلاب سفید محمدرضا شاه، دیار خود را رها کرد و به مشهد رفت. او سالهای زیادی را در مشهد زندگی کرد و با فعالیتهای گسترده انقلابی خود نقش بسیار موثری در افزایش آگاهی مردم این شهر با آرمانهای انقلاب و امام (ره) داشت.
![]() |
|
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید : رسول رجبی
عضویت : بسیجی
محل تولد : مبارک آباد – 1338
محل شهادت : والفجر 2– 23/4/62
فرازی از وصیت نامه شهید
از خواهرانم می خواهم که به خاطر شهادت من گریه نکنند و برای مظلومیت امام حسین ( ع ) اشک بریزند و زینب وار انقلاب را به همه بشناسانند و از عموم ملت شهید پرور انقلابی هم تقاضا دارم که همیشه یار و یاور و پشتیبان امام باشند و قدر این انقلاب را بدانند و نگذارند که سنگرهای رزمندگان خالی بماند .
" عــــباس جـــــان چه خبر ؟
چه کــار میـــکنى ؟ "
گــــفت :
" به نگهبانى دل مشغولیم .. که غیر از خـــــــدا کسی وارد نشود .. ! "
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.
نوجوان بسیجی کنار خاکریز دراز کشیده بود، خسته بود و خیس عرق. نوار فشنگهای تیرباری که دور کمر و شانههایش بسته شده بود، بر پهلوهایش فشار میآورد. کمی خود را جابهجا کرد، نگاهش را به کسی که در کنارش نشسته بود، انداخت. مردی زانوهای خود را در بغل گرفته و نگاهش در دشت غرق شده بود، بسیجیها را نگاه میکرد. روز تمرین بود؛ تمرین برای عملیاتی که به زودی قرار بود، انجام دهند. نوجوان بسیجی چهرهی خاکآلود مرد را ورانداز کرد و پرسید: «اخوی مال کدام گردانی؟ توی گردان ما هستی؟!» مرد نگاهش را از دشت به روی او برگرداند، لبخندی زد و گفت: «نه برادر.» نوجوان بسیجی از طرز جواب دادن مرد خندهاش گرفت، با لحن بیاعتنا گفت: «میدانستم تا به حال تو را ندیدهام
سپاه پاسداران بدون شک یکی از مهمترین نهادهای نظام جمهوری اسلامی است که در طول ۳۵ سال گذشته، تمام توان خود را صرف حفاظت از انقلاب و دستاوردهای آن کرده است. بیان ناگفتههایی از فرماندهان این نهاد انقلابی، خالی از لطف نخواهد بود.
دوم اردیبهشت ۵۸ بود که پس از چند ماه نشست فشرده توسط نمایندگان چند گروه مسلح انقلابی، اساسنامه تشکیلاتی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تدوین و به امضای بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی رسید.
در همان ابتدای کار برای فرماندهی و چینش کادر اصلی این تشکیلات نیز تصمیم گیری شد که در گزارش زیر مروری خواهیم کرد بر معرفی اجمالی فرماندهان سپاه پاسداران در طول این ۳۵ سال که برخی از این مطالب برای اولین بار منتشر میشود.
خداحافظی این بار یک جورایی فرق داره، همسر ولی الله،
قرآن را نگه داشته یک کاسه آب زلال یک اقیانوس بغض و بیقراری توی دلش، می
خواهد شوهرش را از زیر قران خدا رد کند.
صدام حسین نامی آشنا برای مردم منطقه و رسانههای بین المللی است که در طول 35 سال حکم رانی حزب بعث بر عراق یعنی از سال 1968 تا 2003م بر تحولات سیاسی-نظامی خاورمیانه سایه افکنده بود. 9دی ماه 1385 روزی بود که صدام بر اساس حکم دادگاه ویژه ی رسیدگی به جرائم سران عراق به دار مجازات آویخته شد و دفتر حیات یکی از سفاکترین دیکتاتورهای قرن و بلکه تاریخ بشریت به برگ آخر خود رسید و اکنون 8سال از آن روز میگذرد.
فرزندان روحالله از سمت راست (سردار قاسم سلیمانی، شهید علی هاشمی، سردار محمدجعفر اسدی و سردار مرتضی قربانی)
شهید محمد رضا شفیعی
گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع)
نام پدر: حسین
مجروحیت و اسارت در کربلای 4
شهادت در بیمارستان بغداد: 4/10/1365
بازگشت پیکر به ایران: 14/5/1381 (۱۶ سال پس از شهادت)
محل دفن: گلزار شهدای علی ابن جعفر قم
قطعه 2 ردیف 14 شماره 1
داستان زندگی این شهید و ماجرای اعجاب انگیز پس از شهادتش اینگونه است
این شهید در یک خانواده فقیر در سال ۱۳۴۶در شهر قم به دنیا اومده و جالب اینکه می گویند با تولد او برکت به زندگی این خانواده اومده و از فقر نجات یافته اند و 11 ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و یتیم شده و مهمترین مساله دوران کودکی اش زمانی بوده که هنگام بازی دچار برق گرفتگی شده اما به شهادت همسایه ها و اهالی در حالیکه حرکت و تنفس نداشته شفا پیدا کرده .
کراماتی که با شنیدنشان جز یقین به زنده بودن شهدا نتیجه دیگری نخواهد داشت. مطلبی که در ادامه میآید، روایت «محمدرضا فیاضی» یکی از خادمان معراج از کرامت شهداست
در سال1371، سربازی که در معراج شهدا خدمت میکرد و اسمش «رنجبر» بود، با چشمهایی گریان آمد و گفت «شب گذشته در یک رؤیا، یکی از شهدای گمنام به من گفت «میخواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است».
رهبر فرزانه انقلاب، بارها در بیاناتشان به این نکته اشاره داشته اند که
«وصیت نامه شهدا را بخوانید...» این توصیه در کلام گهربار حضرت امام
خمینی(ره) نیز دیده می شود. در این مجال فرصتی دست داده تا با هم مروری
داشته باشیم بر گزیده ای از صد وصیت نامه...
وصیت نامه شهید محمود احمدی
دست ازاین ماه تابان [امام خمینی] برندارید که روزنه ی امید مستضعفان جهان و
ایران است. پیرو خط امام که همان خط حزب الله است باشید.
گفت: که چی؟
هی جانباز جانباز... شهید شهید میکنید!
میخواستن نرن!
کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
گفت: کی؟
گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!
گفتم: غیــــــرت و مردونـگـی.... !!
سردار سلیمانی می گوید یکبار که یکی از اشرار سیستان و بلوچستان را که تعداد زیادی از بچه های ما را هم شهید کرده بود دستگیر کردیم و خبرش را به رهبر انقلاب دادیم آقا دستور دادند فورا وی را آزاد کنیم!
اینجا داخل ایران اسلامی، آنها که او را میشناسند، از حجب و تواضع و آرامش او میگویند، مردی که برخلاف آنچه امریکاییها میگویند، مرموز نیست.
هر قدر که داخل ایران، او را کم میشناسند، خارج از این مرزهای جغرافیایی، قصههای حیرتآوری از او بر سر زبانهاست که با آمیختهای از راست و دروغ، شبحی ترسناک و هول انگیز از او ارائه میدهد که گویی همه منافع امریکاییها را در خاورمیانه به خطر انداخته است و جالب آنکه هر قدر آنها او را ترسناکتر و هولانگیزتر معرفی میکنند، اینجا داخل ایران اسلامی، آنها که او را میشناسند، از حجب و تواضع و آرامش او میگویند، مردی که برخلاف آنچه امریکاییها میگویند، مرموز نیست.
1)هوالباقی :هرچه میگفتی چیزی دیگر جواب میداد. غیر ممکن بود مثل همه صریح وساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از اوگرفتم چون احتمال میدادم که مجروح شده باشد،گفتم: «راستی فلانیکجاست؟»گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده وبردنش بیمارستان.بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟»گفت: «هوالباقی.»میخواست بگوید کهوضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندمیا گریه کنم.
هفته دفاع مقدس گرامی باد
اساساً هرکشوری پایان جنگ ویا هر بحرانی را گرامی می دارد. مگر در پایان هشت سال دفاع مقدس ما پیروز مطلق میدان نبرد نبوده ایم؟ که شروع جنگ که از تلخ ترین روزهای دفاع مقدس است را گرامی می داریم. در این مقاله ما سعی می کنیم که به این مساله بپردازیم که چرا هفته اول جنگ به نام دفاع مقدس نام گذاری شده است؟
درپست های قبلی از صدام گفتم وخیلی با خود کلنجار رفتم تا نقطه مقابل او را پیدا کنم و بحث را با آن آغاز کنم ولیکن چیزی نیافتم که به یکباره از بین مطالب خود (( چفیه )) را دیدم
چفیه ای که اینروزها برای بعضی ها مد شده و.. البته تقصیری ندارند زیرا نفس استفاده از چفیه را نمیدانند اما بهتر دیدم اولین بحث را به کارایی ترین وسیله در جبهه اختصاص دهم
چهاردهم
آگوست 1984، راهی اداره نظاموظیفه «رصافه» شدم. به محض ورودم، از افسران
اداره شنیدم که آموزش، اول ژانویه 1985 آغاز خواهد شد.
آخرین ماههای
سال نیز به زودی سپری شدند. روز خداحافظی، برایم روز سخت و سنگینی بود.
شاید نتوانم آن روز را شرح دهم؛ اما میدانم نگاه گریان مادرم، پایان دوران
شاد و کودکانهام را اعلام میکرد.
من تنها پسر و آخرین و کوچکترین
فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم دیگری دیده
میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
من تنها و آخرین و
کوچکترین فرزند خانواده بودم و این از نگاه دیگر اعضای خانواده، به چشم
دیگری دیده میشد؛ نگاهی که خاتمه یک نسل را اعلام میکرد.
یکی از بچههای محل که همراه ابراهیم به جبهه آمده بود. در ارتفاعات بازی دراز
به شهادت رسید و پیکرش جا ماند. ابراهیم وقتی مطلع شد، خیلی تلاش کرد که
به سمت ارتفاعات برود. ولی به علت حساسیت منطقه و حضور نیروهای دشمن،
فرماندهان اجازه چنین کاری را به او ندادند. ابراهیم هم روی حرف فرماندهی
چیزی نگفت و اطاعت کرد. یک ماه بعد که منطقه آرام شد. یک شب ابراهیم بالای
ارتفاعات رفت و توانست پیکر این شهید را پیدا کند و با خودش به عقب منتقل کند.
مادر شهید تازهشناسایی شده: ۳۲ سال انتظار کشیدم ، انگار وسط شعلههای آتش، خاکستر میشدم |
|
![]() |
مادر شهید علیمددی میگوید: اینکه شما میپرسی انتظار چگونه بود مثل این است، حال کسی را پرسیده باشی که در آتش آنقدر سوخته که فقط خاکسترش باقیمانده و در این شرایط به او بگویند چه حالی داری؟ چه جوابی میشنوید؟ از این حال بدتر هم هست؟ |
راوی:خانواده شهید
منبع:کتاب پابوس صص۲۳-۲۴
نامش درفضای مجازی آنااست از بازدیدکنندگان پرو پابه قرص وب مظلومین شیمیایی است.
نقد می کرد ایراد می گرفت و بعضی مواقع تذکر می داد و در کنار آن تشویق و تقدیر هم بعمل می آورد .
برای ساخت خونه از هر جایی که ممکن بود پول قرض گرفته بودم.
حالا کم کم به موعد ازدواجم نزدیک می شدم و دیگه آه در بساط نداشتم.
لب هایش از تشنگی خشک شده بودند. چند تا اسیر گرفته بودیم. با قمقمه اش به یکیشان کمی آب داد. گفت مسلمان هوای اسیر را هم دارد. با قمقمه رفت سراغ اسیر بعدی، اما به ش نرسید. ترکش خمپاره سرش را پراند!؟